Part 10

1K 412 155
                                    

بعد از سه روز تمرین مداوم لوئی گفته بود نیاز به استراحت داره و به همین خاطر تمرینشون رو تعطیل کرده بود. بکهیون امیدوار بود حالا که تمرین نمی کنن حداقل وقت بیشتری رو برای معاشرت با هم بگذرونند هر چند دیدن لوئی که مطالعه کتاب رو انتخاب کرده بود ناامیدش کرد.

بکهیون پسر پر انرژی بود. اون برای بیکار بودن و بی خودی ول چرخیدن ساخته نشده بود. دلش می خواست یه کاری کنه یا با کسی صحبت کنه، حتی دلش می خواست ویلون بنوازه اما تنها نواختن دیگه مثل گذشته خوشحالش نمی کرد.

بی حوصله وارد اشپزخانه شد، تماشای خانم مایر وقتی در حال خورد کردن سبزیجات بود هم می تونست یه سرگرمی به حساب بیاد، حداقل می تونست از نانهای خوش عطر خانم مایر بخوره. اما دیدن سبد خالی روی میز ناامیدش کرد، با اه بلندی روی صندلی ناهار خوری نشست و صورتش رو به سطح چوبی میز تکیه داد.

پاهاش رو تکون می داد و به تصویر وارونه ای زن نگاه می کرد. خانم مایر به پسرک وا رفته نگاه کرد و لبخند کم رنگی به لب اورد "چی شده بکهیون، به نظر ناامید ترین پسر دنیا میای؟"

بکهیون سرش رو بلند کرد و این بار چونه اش رو به میز تکیه داد تا دقیقتر بتونه به خانم مایر نگاه کنه.

"لوئی نمی خواد تمرین کنیم، حتی نمی خواد با من صحبت کنه. یه کتاب گرفته دستش و نشسته توی کتابخونه. چی توی اون کتاب بی مزه هست که از من جالبتره؟"

خانم مایر سری به تاسف تکون داد و تکه ای هویج خورد شده جلوی لبهای پسرک نگه داشت و به قیافه بی حوصله اش که در شکست خورده ترین حالت ممکن اون هویج رو بین لبهاش گرفته بود نگاه کرد.

"داری به یه کتاب حسودی می کنی؟ لوئی هر وقت خیلی خسته باشه کتاب می خونه".

بکهیون شونه ای بالا انداخت و هویج رو با حرص زیر دندونهاش له کرد.

"سبد نون خالیه، نه من حسودیم نمیشه، فقط می گم خب خیلی کارهای باحالتر از کتاب خوندن هم هست، و اینکه حوصله منم سر اومده، این هویج با نون خوشمزه تر بود. من می خواستم اهنگ جدیدی که یاد گرفته بودم رو براش بنوازم ولی اون گفت امروز تمرین نداریم. توی نونها چی میریزن که عطرش خوب میشه؟! انگشتهای خوشگل من دلشون میخواد یه چیزی بنوازه. نون پختن سخته؟!"

خانم مایر دستش رو روی موهای لخت بکهیون کشید. از این همه گیج بودنش می تونست بفهمه واقعا حالش زیاد خوب نیست "بکهیون هیچ دوست همسن و سالی توی وین داری؟"

بک بالا تنه اش رو بلند کرد و نگاه سوالیش رو به خانم مایر دوخت، سرش رو اروم تکون داد و مردد گفت "هم اتاقیم که قبلا وسیله هام رو اورده بود"

خانم مایر از توی یخچال یه دونه دونات و بطری شیر رو بیرون اورد و مقابل بکهیون گذاشت.

"بیرون رو دیدی؟ هوا برای پیاده روی خیلی خوبه. این اولین زمستانیه که تو توی وین هستی، میتونم قول بدم کلی چیزهای جذاب توی شهر برای خوش گذرانی پیدا می کنی عزیزم، یه چیزی بخور و بعد برو با دوستت توی شهر بگرد".

The MusicianOù les histoires vivent. Découvrez maintenant