Part 15

1.1K 422 137
                                    

دمای اتاق برای مرد گریزان از گرما بیش از حد بالا بود. انقدر که فقط کمی بعد از خوابیدن بخاطر گرما از خواب پرید. قطره های عرق پشت گردن و روی پیشانیش نشسته بود. برای خوابیدن احتیاج داشت فضای اطرافش خنک باشه. نفس عمیقی کشید و به پهلو چرخید. بکهیون با فاصله کمی ازش در خواب عمیقی فرو رفته بود و موهای لطیفش روی بالشتش پخش شده بودن. نگاهش روی لبهای نیمه باز بکهیون ثابت ماند. بالا امدن دستش و لمس تاج لبهای خوش فرمش غیرارادی بود. یاداوری بوسه ای که روی این لبها نشانده بود لبخند عمیقی به لبش می اورد. بوسیدن بکهیون درست نبود ولی احساس پشیمانی نمی کرد.

علت حضور بکهیون در این خانه مدتها بود که متفاوت شده بود با علت ورودش به این عمارت. لوئی رویاهای زیادی برای بکهیون داشت، پسرکش با استعداد بود، دستهای توانایی داشت و علاقه ای شگرف به نواختن.

کمی خودش رو جلو کشید و بوسه ای روی موهای بهم ریخته اش نشاند و به ارامی از کنارش بلند شد. گرمش بود و هوای اتاق خارج از حد تحملش. با برداشتن روبدوشامبرش بی سرو صدا از اتاق خارج شد.

دیدن گلوله پشمالوی کوچکی که پشت در اتاقش توی خودش جمع شده به خواب رفته بود متوقفش کرد، بچه گربه بیگناهش رو توی اغوشش گرفت و به حسادت کودکانه بکهیون خندید. اون پسرک تخس به محض ورودش به اتاق، گربه اش رو به بهانه ترسیدن بیرون انداخته بود.

عمارت در تاریکی فرو رفته بود، با کمک نورکم سوی تابیده شده از دیوارکوبها به ارامی از پله ها پایین رفت... گربه خواب الود رو کنار شومینه پذیرایی گذاشت تا به ادامه خوابش برسه. کمی پنجره رو باز کرد و با حس موج سرمای وارد شده به اتاق لبخند رضایتمندی روی لبهاش نشست. بارش برف دوباره شروع شده بود و به نظر میرسید روزهای اتی باید دوباره شاهد بارشهای مداوم میشدن. روی کاناپه نزدیک پنجره دراز کشید و خیلی زود بخواب رفت.

اینبار وقتی چشمهاش رو باز کرد نه خبری از گرما بود نه تاریکی. صدای محوی از نواختن ویالون به گوش می رسید. کش و قوسی به بدنش داد و از جاش بلند شد. عادت به خوابیدن روی کاناپه نداشت، حس می کرد همین تجربه جدید باعث گرفتگی عضلاتش شده.

پتوی نازکی که احتمالا خانم مایر براش اورده بود رو تا کرد و با قدمهای سستی سمت اشپزخانه رفت. جایی که همیشه میشد اون زن میانسال رو پیدا کرد.

خانم مایر با دیدن لوئی صبح بخیر گفت و بدون هیچ سوال اضافه ای در این مورد که چرا روی کاناپه خوابیده یا کنجکاوی در مورد شب گذشته فقط صبحانه اش رو اماده کرد.

این اخلاق زن میانسال همیشه برای لوئی تحسین برانگیز بود، علتی که تونسته بودن سالها بدون هیچ مشکلی در کنار هم زندگی و با هم کار کنن همین تلاش برای کنجکاوی نکردن توی کارهای همدیگه بود.

لوئی به سبد خالی نان نگاه کرد و لبخند عمیقی به لب اورد، سبد نیمه پری که از دیشب باقی مانده بود به لطف پسر عزیزش حالا کاملا خالی شده بود.

The MusicianWhere stories live. Discover now