○24) Do You Have Someone To Trust?

850 227 336
                                    


"آماده ای؟"

لویی به راشل و هری نگاه کرد که درحال حرف زدن باهم به آرومی به سمت ماشین راشل میرفتن و درست وقتی وسط پیاده رو بودن دستور شروع عملیات رو داد:
"حالا!"

موتور سواری که کلاه ایمنی و لباس چرمش هویت واقعیش رو می پوشوند کارش رو شروع کرد و تمام بدن لویی تو جاش منقبض شد. نمیتونست آروم باشه وقتی میدونست جنگل اعتمادی که بین خودش و هری ساخته، قراره به آتیش کشیده بشه و خاکسترش کل شهر رو برداره.

نفس لویی تو سینه اش حبس شد و وقتی موتور سوار قبل از رسیدن به راشل و هری شروع به تیراندازی کرد، فشارِ انگشتاش دور فرمون به آخرین حد خودش رسید.

بنگ!
دست لویی شل و چشم هاش بسته شد.

بنگ!
قلبش برای یه لحظه ایستاد و بعد دیوونه وار شروع به تپیدن کرد.

بنگ!
پلکهاش رو روی هم‌‌ فشار داد و با دست صورتش رو پوشوند.

بنگ!
تمام بدنش شل شد و لویی حس کرد توانایی باز کردن چشم هاش رو از دست داده.

صدای جیغ و فریاد مردم با دور شدنِ موتور سوار به همهمه و نگرانی برای چهار مردی که روی زمین افتاده بودن تبدیل شد اما لویی هنوز جرات باز کردن چشم هاش رو نداشت.

"یکی زنگ بزنه آمبولانس!"

صدای دادی مردی تو کوچه پیچید و لویی مطمئن بود کسی که اینو گفته یکی از افرادیه که خودش اجیر کرده تا سریع به وضعیتِ هری رسیدگی کنه.

چیزی که هری نمیدونست این بود که خودش هم قراره تیر بخوره چون این خیلی واضح بود، اگر فقط به اون شلیک نمیشد راشل بهش شک میکرد پس لویی دستور داد به هر چهار نفرشون شلیک بشه.

لویی دستور داد. لویی.‌
اما چرا الان حالِ خودش رو نمیفهمید؟

عرقی که روی پیشونیش نشسته بود، چشم های بسته اش و نفس های لرزونش...
لویی تحمل دیدنِ هری رو درحالی که روی زمین افتاده و توی خون خودش غرق شده، نداشت!

ولی اون یه قاتلِ لعنتی بود!
یه قاتل لعنتی که همچین چیزی نباید هیچ تاثیری روش میذاشت!

اشک از گوشه ی چشمهای بسته ی لویی سر خورد و دست راستشو با شدت توی فرمون کوبید. یک بار... دوبار...سه بار.

بعد نفسش رو با درد بیرون داد و سرش رو کج کرد، شقیقه اش رو به شیشه ی سرد ماشین چسبوند و فکش منقبض شد.

آره نباید هیچ تاثیری روش میذاشت اما گذاشته بود!
لویی داشت میمرد!
داشت فقط از تصورِ زخمی شدنِ هری جون میداد!

و فقط یه سوال تو ذهنش تکرار میشد: چرا؟!
چرا این درد شبیهِ دردهای دیگه ای که تجربه کرده نبود؟!

***

هری به محض بیرون رفتن از رستوران نامحسوس و جوری که راشل متوجه نشه با چشم هاش تو کوچه دنبال ماشین لویی گشت که پیدا کردنش بخاطر تفاوت واضحش با بقیه ی ماشین های اون منطقه خیلی هم سخت نبود.

Sun Ain't Gonna Shine Anymore [L.S]Where stories live. Discover now