●45) What's Your Biggest Fear?!

765 183 722
                                    


هر چیزی دلیلی داره. خوب بودنِ زیادِ مادر، سخت گیر بودنِ زیاد یه استاد، بی تفاوت بودنِ دختر همسایه، ساده بودن یه نوجوون و حتی بد بودنِ کسانی که عکسشون رو تو روزنامه های جنایی میبینی.

همه ی آدم هایی که کارهای وحشتناکی انجام میدن، جامعه گریزهای روانی ای که بد بودن تو ژن هاشون حک شده نیستن، ربات هایی که جوری برنامه ریزی شدن تا نتونن ببخشن، محبت کنن، دوست داشته باشن و از خودگذشتگی کنن... نه. حقیقت اینه که آدم های معمولی هم میتونن به اندازه ی یه آدمِ روانی، بد باشن.

میتونن، اگه دلیل داشته باشن.

اون دلیل میتونه هر چیزی باشه‌. اما همیشه از یه عقده سرچشمه میگیره. از یه عقده که تو جوونی یا نوجوونی شکل گرفته و با بزرگ تر شدن فرد، اون هم بدون اینکه درمان شه بزرگ تر شده، ریشه دونده و رفتارِ فرد رو تحت تاثیر قرار داده.

اما تعداد زیادی از ما نمیدونیم که همه ی عقده ها، از ترس سرچشمه میگیرن و دلیل قدرتِ زیادی که دارن هم همینه. عقده ی دوست داشته شدن از ترسِ تنها موندن سرچشمه میگیره، عقده ی قدرتمند شدن از ترسِ نداشتنِ آزادی و پس زدنِ این باور که قدرت برتری انسان ها رو کنترل میکنه، و عقده ی تخریب دیگران از ترس بی ارزش شمرده شدن.

ترس، ترس، ترس...

همه میگن قوی ترین احساس دنیا عشقه، اما اگه این درسته چرا دلیل خیلی از کارهای انسان ها، ترسه؟!

این ترس های مان که ما رو کنترل میکنن. این ترس های مان که ازمون آدم های خوب یا بد میسازن. و این ترس های مان که اگه کنترل نشن، زندگی‌مون رو خراب میکنن.

شاید اگر مردِ سرسختِ نیوریورک هم این رو میدونست و ترسِ عمیق وجودیش از اینکه بعد از مرگ، چیزی نداره تا از خودش به یادگار بذاره و بدون هیچ میراثی، اسمش هم همراه با خودش میمیره انقدر شدید نبود، تصمیماتی نیمگرفت که باعث شه برای همیشه پشت میله های زندان، آرزوی مرگ کنه.

***

صدای موتور ماشین تو سر و صدای شهرِ بزرگ گم میشه و ماشین با سرعت از کنار تابلوهای تبلیغاتی که روشن و خاموش میشن عبور میکنه.

بنر بزرگی با تصویرِ مدل معروفی پر شده و چشم های دختر شاهد پیچشِ نگرانی تو چهره و وجودِ پسریه که یه جایی وسط راه وقتی پشت چراغ قرمز ایستادن، یهو از ماشین پلیس پیاده شد و از دستشون فرار کرد تا خودش تنها به مقصد برسه.

لویی که با دروغ گفتن درمورد اینکه اون ام حالش مثل ایزابل بده و نیاز داره به بیمارستان بره پلیس ها رو راضی کرده بود تا اون رو سوار ماشین کنن و بذارن از خونه امن خارج شه، چاره ای جز فرار کردن نداشت چون مقصد مارتین جای خطرناکی بود و بردنِ پلیس به اونجا، ممکن بود باعث خراب شدن وجهِ مردِ وکیل شه و همه چیز رو پیچیده کنه.

Sun Ain't Gonna Shine Anymore [L.S]Where stories live. Discover now