𝟎𝟎𝟏

2.3K 433 53
                                    

"استاد فردا هستید؟"

شیائو ژان بیست دقیقه قبل از اینکه کلاس عصرش به پایان برسه با لبخند به دختر جوانی که ازش پرسیده بود فردا میاد یا نه، نگاه کرد. گونه هاش اونقدر بامزه بود که دلت میخواست نیشگـون بگیری و چشم های فندقی و بینی کشیده اش باعث زیبایی بیشترش میشد. با اینکه اکثر دانشجوهای سال سوم هم سن و سال شیائو ژان بودن،اما شیائو ژان همه اشون رو به چشم دانش آموزاش میدید.

" آخر ماه نزدیکه،دو هفته مرخصی دارم. اما نگران نباش، هرسوالی داری میتونی از آقای جیانگ چنگ بپرسی،اون بهت کمک میکنه، چون این بار قراره به نمایندگی از معلم شگفت انگیزشون به دانشجوهای خوب من درس بده!"

شیائو ژان شماره تلفنش رو به هیچکدوم از دانشجوهاش نمیداد، چون هنوزم وقتی شوهر دیوونه اش خونه بود و تلفنش زنگ میخورد، براش دردسر میشد. همزمان که داشت به تلفنش فکر میکرد هشداری روی صفحه نمایشش بالا اومد، وقتی چک کرد فهمید که از طرف شوهرشه.
دانشجوی درحالیکه با چشم های پاپی مانندش به شیائو ژان نگاه میکرد،پرسید "خیلی ناراحتم، استاد میشه بعد از 2 هفته مرخصیتون اجازه بدید ببرمتون بیرون؟نگران نباشید، فقط یه قراره دانشجوییه"

ژان واقعا دلش میخواست بره اما خبرچین‌های همسـرش همه جا بودن، همین که بهش اجازه‌ی کار کردن میداد، خوش شانسی محسوب میشد در غیراینصورت باید مثل یه همسر خونه دار تمام وقتـش رو تو خونه سپری میکرد. شیائو ژان سری تکون داد و از دانش آموزش بخاطر نیت خوب تشکر کرد و بعد از دانش آموزش خداحافظی کرد و به سرعت کتاب هاش رو برداشت و از کلاس خارج شد. با عجله سمت دفترش رفت، کتاب هاش رو روی میز گذاشت و به سرعت به پیام همسرش جواب داد، با دیدن پیام قلبش لحظه ای ایستاد.

شوهر: کی برمیگردی؟ من الان خونه ام!

زمان دریافت پیام: 3:43 بعد از ظهر

جواب: تو کلاس بودم، زودی برمیگردم خونه

زمان ارسال: 3:45 بعد از ظهر
پیام در ساعت 3:45 بعد از ظهر دریافت شد

شوهر : دو دقیقه پیش با کی بودی؟چرا دیر جواب دادی؟

جواب:متاسفم ،باکسی نبودم

زمان ارسال: 3:35 بعد از ظهر
پیام در ساعت 3:46 بعد از ظهر دریافت شد

شوهر : ظرف بیست دقیقه کونتو میرسونی اینجا،یک ثانیه تاخیر داشته باشی واقعا همه چیز ترسناک میشه!

شیائو ژان اخم کرد و تلفنش رو روی میز انداخت. اگه به 4 سال پیش که 18 سالش بود برمیگشت، اونوقت میتونست از کشور خارج بشه و تو همچین شرایط جهنمی که از هر طرف کنترل میشد، نباشه. با دقت کتاب ها و پوشه هاش رو سرجای خودشون گذاشت، آدم منظمی بود و از بی نظمی تنفر داشت. در دفترش رو بست و با بقیه مدرس ها خداحافظی کرد.
سوار ماشینش شد و بعضی از دانش آموزهاش رو سوار کرد و اونها رو تو راه پیاده کرد و به سرعت سمت خونه ی همسرش حرکت کرد. میدونست که وانگ ییبو اگه کار مهمی تو شرکتش نداشته باشه  میتونه خونه بمونه، اما کل امروز جلسه داشت. از اینکه بهش پیام داده بود که خونه است، متعجب شده بود. به خونه ی همسرش که رسید دید متوجه ی باز بودن در شد و دیگه لزومی به وارد کردن رمز عبور نبود.
اونقدر همه جا ساکت بود که میشد حدس زد کسی اون اطراف نیست، احتمالا یا وانگ ییبو گند زده یا اینکه دو هفته بهشون مرخصی داده. در این حالت فقط با سرآشپزی که صبح، ظهر و عصر برای درست کردن غذاشون میومد ،تنها میموندن. شیائو ژان داشت به اطراف نگاهی می انداخت که دستی در رو باز کرد و ناگهان اون رو به داخل کشید، سرش به سینه ی وانگ ییبو برخورد کرد، از دردش هیسی کشید و پیشونی قرمزش رو لمس کرد.
ییبو پیراهن ژان رو بو کشید تا مطمئن بشه جایی نرفته. ژان سعی کرد خودش رو از ییبو دور کنه اما ییبو محکم کمرش رو نگه داشته بود.
ژان زمزمه کرد "من سگت نیستم که هر وقت همدیگه رو میبینیم اینطور منو بو بکشی! اگه به این رفتارت ادامه بدی مطمئنا این دوهفته ملاقات رو کنسل میکنم!"

اما وقتی وانگ ییبو محکم سمت مبل هلش داد نفـسش بند اومد. قبل از اینکه بتونه حرکتی کنه ییبو روش قرار گرفت.

"بوی دو تا عطر متفاوت از تی شرتت حس کردم، بهم بگو با کی بودی اگه نه هر زن یا مردی که از این عطر استفاده کرده باشه رو گیر میارم"

ژان عصبی از رفتار ییبو داد زد "تو دیوونه ای وانگ ییبو! من یه معلمم،دانشگاه دانشجوهای زیادی داره از جمله بقیه مدرس ها ، من یه انسانم چطور انتظار داری جلوشونو بگیرم؟"

ییبو همیشه بجای اینکه از این دو هفته به خوبی استفاده کنه، همیشه دلیلی برای دعوا پیدا میکرد. چطور میخواست شخصی که تو دانشگاه اتفاقی برخورد کرده بود رو پیدا کنه؟

ییبو داد زد"اوه،پس تو عمدا و بی شرمانه اون چیزی که مال منه رو به یه نفر دیگه پیشکش کردی. قراره بهت درس خوبی بدم و اون آدمای بی فایده رو گیر بندازم! همین الان لخت شو!"

ژان با پاهایی لرزون بلند شد و با دستی که میلرزید آروم آروم دکمه های پیراهنش رو باز کرد. چشم هاش کم کم داشت خیس میشد.

⚠️هشدار: این داستان  تماما ساخته ی ذهن نویسنده است و هیچ ارتباطی به اشخاص واقعـی نداره! انویسنده قصد هیچگـونه بی احترامی و تخریب شخصیت وانگ ییبو و شیائو ژان رو نداره. این داستان فقط یه فن فیکـشنه و اگه به نظرتون  توهین آمیـز حساب میاد، لطفا نخونـید.

نوت مترجم:
کیتن ها اینم از قسمت اول ...
کی باورش میشه قسمت بعد قراره یه اسمات تپل مپل داشته باشه؟! این فیک پر از به به هستش ؛ پس حمایت یادتون نره ꈍᴗꈍ

𝐌𝐲 𝐃𝐚𝐧𝐠𝐫𝐨𝐮𝐬 𝐇𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝Where stories live. Discover now