020-024

1.5K 273 19
                                    

ییبو غذای ژان رو به اتاقی که خودشون شب رو اونجا میگذروندن، برد. صورت عبوس ژان با دیدن غذای تو دست ییبو درخشید و لب هاش رو لیسید. با قرار گرفتن غذا روی میز، ژان قصد داشت که روی صندلی بشینه اما ییبو متوقفش کرد.

"بارداریت رو مغزت اثر گذاشته احمق؟ برو دست هات رو بشور"

ژان که از حرف ییبو ناراحت شده بود ایستاد و به ییبو نگاه کرد و بعد دست هاش سمت شلوار ییبو سُر خورد، با گرفتن تخم هاش لبخند شرورانه ای زد و اونقدر فشارشون داد تا ییبو از درد فریاد کشید.
ژان داد زد " تلافی اینکه احمق صدام زدی!"

و بعد به سمت دستشویی رفت تا دست هاش رو بشوره. ییبو درحالیکه پایین تنه اش رو محکم با دست نگه داشته بود روی زانو هاش افتاد، مطمئن بود که یه بلایی سر تخم‌های دوست داشتنـیش اومده! ژان احمق بخاطر بارداریش کارهای بدون فکر انجام میداد. مطمئنا جزاش رو میدید. ژان برگشت و با دیدن ییبویی که هنوز از درد هیس میکشید به چشم هاش چرخی داد و نشست و تو سکوت غذاش رو خورد.

"شیائو ژان از کجا الیزابت رو میشناسی؟"

ژان دست از غذا خوردن برداشت و به سمت ییبو که چشم هاش رو بسته بود، برپشت. ییبو هنوز هم همون رویه رو داشت و حتی ذره ای عوض نشده بود.

"تلفنم کجاست؟یادم نمیاد کجا گذاشتمش"

ییبو گوشی ژان رو از جیبش بیرون کشید و با پرتابش به سمت دیوار، شی مستطیلی شکل رو خرد کرد. ژان بلند شد، باور نمیکرد ییبو همچین کاری با گوشیش کرده باشه. الیزابت یه زن مسن بود که میدونست ژان باردار و متاهله، آخه کدوم آدم عاقلی با یه مرد باردار و متاهل قرار میذاشت؟ به گوشی خرد شده اش که روی زمین افتاده بود زل زد.

"ازت یه سوال پرسیدم و انتظار جواب دارم. نمیخواد بترسی، انگشتمم بهت نمیخوره. بابت گوشیتم، میتونی بری یه دونه جدیدش رو بگیری حالا همسر خوبی باش و بگو الیزابت رو از کجا میشناسی؟"

ژان لب پایینش رو گاز گرفت و با غذا سمت تختش رفت. ییبو کنارش نشست و به آرومی غذای کنار لب ژان رو با زبونش پاک کرد و باعث سرخ شدن گونه های ژان شد.

"الیزابت وقتی افراد پدربزرگت میخواستن گیرم بندازن بهم کمک کرد. حتی وقتی که بخاطر شنیدن خبر تصادفت داشت بچه ام سقط میشد بهم کمک کرد، من خیلی نگران بودم،من...من اون موقع فکر کردم که مردی، متاسفم بخاطر من بود که آسیب دیدی، من حتی اونجا نبودم که ازت مراقبت کنم"

"تقصیر تو نبود،من مراقب نبودم. نمیتونستم درست بخوابم برای همین تصادف کردم،نگران تو و پسرم بودم. تقصیر منه که اون روز اونقدر آسیب دیدی که درنهایت با الیزابت، مادر نامزد مرحومم ملاقات کردی. میدونی اون زن اونقدر دیوونه است که دنبال یه راه میگرده تا من رو زمین بزنه،حدس میزنم استفاده از تو گزینه ی خوبی باشه"

𝐌𝐲 𝐃𝐚𝐧𝐠𝐫𝐨𝐮𝐬 𝐇𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝Where stories live. Discover now