🦾 Bucky X Steve 🦾

1K 109 19
                                    

اگر درخواستی دارید پیام بدید یا کامنت بذارید

(درخواستی)

از اونجایی که استیو کوچولو خیلی کیوته ، این وان شات رو هم با استیو کوچولو طرفیم

✯✯✯


دیر رسیدن استیو به خونه فقط یه معنی داشت.

دردسر

یکسال از هم خونه شدن با استیو میگذشت ولی هنوز هم نتونسته این اخلاق بدش رو ترک بده.

چون استیو کسی نبود که اتوبوس رو از دست بده، حتی اگه یک درصد هم از دستش میداد، پیاده راهش رو به خونه پیدا میکرد که حداقل 20 دقیقه طول میکشید. ولی الان تقریبا 45 دقیقه از تموم شدن اخرین کلاسش میگذشت و هنوز سر و کله ی پسر پیدا نشده بود.

اهی کشید و شعله ی گاز رو خاموش کرد. بعد از برداشتن کیف پولش و کلیدهای خونه، سمت جا لباسی حرکت کرد و کاپشن چرمش رو پوشید.

حداقل 15 دقیقه طول کشید تا به دانشکده ی استیو برسه. نمیدونست چرا پسر به خودش زحمت داد تا خونه اجاره کنه در صورتی که میتونست توی خوابگاه بمونه. اهان درسته، استیو نمیتونست با کسی خو بگیره.

روبه روی دروازه ایستاد و به محوطه ی بزرگش نگاه کرد. هیچ وقت از اینجور جاها خوشش نمیاومد، ترجیح میداد 17 ساعت کار کنه ولی 1 ساعت هم پای درس و کتاب نشینه.

با صدای خنده ای که شنید، از فکر بیرون اومد و به خیابون نگاهی کرد. صدا از بین یکی از کوچه های تنگ میاومد، پشت سطل های بزرگ اشغال.

با شنید صدای سرفه های کوتاه و خفه اهی کشید و سمت کوچه به راه افتاد.

سه تا پسری که رو فرم بودن درحال زدن کسی بودن که با توجه به هودی بزرگش یا موهای بلوندش به خوبی میتونست حدس بزنه کیه. همونطور که فکرمیکرد. استیو دوباره نتونسته بود جلوی دهن گشادش رو بگیره و برای خودش دردسر درست کرده بود.

خیلی اروم و بیصدا، کاپشن چرمش رو در اورد تا مثل قبلی پاره نشه، و با ملایمت روی سطل اشغلی که درش بسته بود قرارش داد.

چند قدم به جلو برداشت و باعث شد پسر ها دست از لگد زدن به پسر بردارن و طلبکارانه بهش نگاه کنن.

نگاهی به استیو که خونی و زخمی شده بود کرد، یکی از پسرا دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه ولی مهلت نداد و مشتی توی صورتش خوابوند، انقدر محکم بود که صدای شکستن استخون فکش توی فضا پخش شد. با افتادن پسر، دستش رو بالا اورد تا کمی باز و بستش کنه.

نفر بعدی جلو اومد ولی اینبار از مشتش استفاده نکرد و لگدی به شکمش زد. واقعا باید قدرتش رو کنترل میکرد چون پسر دومی درحالی که شکمش رو میگرفت خم شد و تمام غذایی که خورده بود رو بالا اورد.

نگاه به پسر سوم کرد، یکی از ابروهاش رو بالا فرستاد ولی پسر بعد از نگاه کردن به دوستاش، با ترس به باکی چشم دوخت و خیلی زود با سرعت از محل دعوا دور شد.

Favourite OTPWhere stories live. Discover now