👒18👒

549 68 48
                                    

🐈نکیسا🐈

صبح با درد بد بدنم بلند شدم...
آهی کشیدم...
بغضم گرفت...
بدون هیچ تحملی هق زدم...
حس میکردم پاره شدم...
دستای قده بتنش روی بدنم بود...
نمیتونستم تکون بخورم...
کلافه شدم...
گازی از ساق دستش گرفتم...
بدون هیچ دردی بلند شد...
روم خیمه زد...
🐅چیه پیشی کوچولوی من؟!:)♡

یهو با دیدن چشای بارونیم صورتش پر از غم شد...
صورتم رو نوازش کرد و اشکایی که پی در پی ریخته میشد رو کنار زد...
🐅گریه نکن کوچولوی من...مگه من مردم بزارم تو درد بکشی؟!:(♡

هق زدم...
اشک ریخت...
دلم ناز و نوازش میخواست...
🐈هق...درد میکنه...هق...بهت گفتم خیلی بزرگی...

یهو خندید...
روی پیشونیم رو محکم بوسید...
🐅قربونت برم...مگه همین یه بار آخه...بالاخره باید بهش عادت کنی دیگه!:)

نمیخوامی با لحن تخسی گفتم...
خندید...
روی لبام رو بوسید...
🐅عسلایی که زنبورا درست میکنم همه قلابیه...تو خوده عسلی مگه نه؟!:)♡

ذوقم گرفت...
از تعریفش...
از حرفش...
بی اختیار و با حالت ناز و دلبری سر تکون دادم...
خندید...
چقدر صدای خندهاش به دل مینشست!♡
چقدر قشنگ حرف میزد و قشنگ تعریف میکرد!♡

بلند شد...
بغلم کرد و برد سمت حموم...
چرا اینقدر همه چیزش سایز بزرگ بود؟!
رسما توی بغلش گم میشدم!:(

توی وان نشوندم...
آب تویی وان ولرم بود و از دردم کم میکرد...
اما بازم نمیتونستم راحت روی باسنم بشینم...
رفت بیرون و رادین رو صدا زد...
رادین توی یه چشم برهم زدن اومد توی اتاق...
بغلش کرد و روی لباش رو بوسید...
خندید و زد توی باسنش...
🐅برو پیشه داداش کوچولوت من باید برم سر کار شیطونک!:)

چشمی گفت و دوباره روی لباش رو بوسید که کوهیارم از گردنش نگه داشت و کام عمیقی ازش گرفت!♡

بعد اینکه کوهیار اومد تو حموم و سرم رو بوسید...
گفت میره سر کار و زودی برمیگرده...
منم سری تکون دادم که خداحافظی گفت و رادین جوابش رو داد و رفت...

رادین اخمو نگاهم کرد...
لباساش رو درآورد و اومد توی وان...
پشتم نشست و مجبورم کرد بهش تکیه بدم...
🐨فسقلی دیشب خوش گذشت مگه نه؟!:/

برگشتم و نگاهش کردم...
به نظر حسودی کرده بود...
🐈دردم اومد بیشتر!:(

یهو چهره اش نگران شد...
موهام رو نوازش کرد...
حتی پهلوهامم نوازش کرد...
🐨کجات درد میکنه پیشی کوچولو؟!:(♡

با ناز به پایین تنه ام اشاره کردم...
خندید...
گردنم رو بوسید...
🐨اون که طبیعیه...اما وقتی رفتیم بیرون برات پماد میزنم خوب بشی!:)

سری تکون دادم...
از چونه ام گرفت...
توی چشام خیره شد...
🐨میشه بوست کنم کوچولوی خوشگل؟!:)♡

لبخندی بهش زدم...
لبخندی زد...
لباش رو روی لبام گذاشت...
اونقدرا هم که فکر میکردم بد نبود اینجا...
همه دوستم داشتن...
حتی بیشتر از خانواده ی خودم!

🐅کوهیار🐅

شب رسیدم خونه...
هر دوشون روی کاناپه توی بغل هم موقع تلویزیون دیدن خوابون برده بود!

نگران نکیسا بود...
میدونستم نمیتونه راه بره و درد داره...
بغلش کردم و بردمش سمت اتاق...
رادین هم با تکونی بیدار کردم...
گیج خواب بود ولی با این حال از بازوم گرفت و رفتیم توی اتاق...
نکیسا رو آروم گذاشتم روی تخت...
اما یهو صورتش جمع شد...
رادین کنارش خوابید و بغلش کرد...
🐨درد داره...مسکن پیدا نکردن بهش بدم برای همین با فیلم و کارتون سرگرمش کردم!:(

خنده ام گرفته بود از لحن و کار بچگونه اش...
روی سرش رو بوسیدم و نوازشش کردم...
🐅آفرین پسر نازم...کاره خیلی خوبی کردی!:)♡

لبخند خوابالو زد که از شیرینیش خندیدم و روی لباش رو بوسیدم!♡

نکیسا نقی زد...
نگران بهش نگاه کردم...
چشاش نیمه باز شد...
لبخندی زدم...
اخمو نگاهم کرد...
🐈بد...بد...بد!:/

اخمی کردم...
شروع کردم به درآوردن لباسام...
🐅ددی میاد خونه خسته بعد کوچولوش بهش میگه بد؟!:/

کیوت وار سری تکون داد...
یعنی داشت قبول میکرد من ددیشم؟!♡~♡
میدونستم کار رادینه و معلومه با حرفاش روش تاثیر گذاشته...
باید سر موقع براش جبران میکردم!☆~♡

بعد پوشیدن یه شلوار گرمکن رفتم کنارش...
در حالی که بین و من و رادین خوابیده بود...
بغلش کردم و به سینه ام فشردم...
روی گونه ی گل انداخته اش رو بوسیدم...
🐅چیکار دوست داری برات بکنه این ددی بد تا ببخشیش؟!:)♡

توی چشام نگاه کرد...
🐈دوستم داشته باشه...برام کلی چیز بخره!:)

موهاش رو نوازش کردم...
🐅مثلا چی چشم قشنگم؟!:)♡

فکر کرد و لب زد...
🐈من دلم میخواد هواپیما سوار بشم یا حتی کشتی...نه صبر کن من دلم میخواد برم جزیره...نه...

خنده ام گرفته بود...
خیلی کیوت و با ناز داشت خواستهای ناچیزی که داشت رو بیان میکرد...
از چونه اش گرفتم ورو لباش رو بوسیدم...
توی چشاش خیره شدم...
🐅ددی هر کاری برات میکنه کوچولو...اینا خیلی کوچیکن بزرگتر از اینام برات انجام میده و میخره!:)♡☆

لبخندی زد...
سرش رو روی سینه ام گذاشت...
باورم نمیشد...
اون قبول کرده بود؟!♡~♡

silent🔇voiceWhere stories live. Discover now