👒37👒

317 41 0
                                    

🐅کوهیار🐅

آهی کشیدم و رفتم سمتش و از پشت بلندش کردم و توی بغلم کشیدمش و نشوندمش بین پاهام و روی مو هاش رو بوسیدم و دم گوشش لب زدم:
ببخشید عزیزدلم...قربونت برم چرا ناراحت شدی...ددی غلط کرد خوبه؟!

آروم سری تکون داد که خندیدم و گازی از گوشش گرفتم و لب زدم:
پدر سوخته ای دیگه!

آروم خندید و برگشت سمتم و زد روی سینه ام و گفت:
من ناراحت نشدم...نینی هامون ناراحت شدن دعواشون کردی!

خم شدم و روی شکمش رو عمیق بوسیدم و گفتم:
خوب شد حالا؟!

سرش رو به دو طرف تکون داد و به صورتش اشاره کرد.
خندیدم و روی صورتش رو بوسیدم.
به پیشونیش و بعد به چشاش و نوک بینی و گردن و لباش رو اشاره کرد که با حوصله و لذت هر جایی که گفت رو بوسیدم.
با ذوق به کارم خندید و در آخر یه بوسه ی آبدار از صورتم گرفت و لب زد:
آخیششش ددی دوست!

رادین از پشت توی بغل خودش کشیدش و روی گردنش رو بوسید و گفت:
ووروجک یه بوس به من نمیدی؟!

روی صورت رادین رو محکم بوسید.
خندیدیم از شنیدن صدای بوسه اش.
دلبری رو دیگه به ته رسونده بود پسرکی که از همون اولش توی زندگیش درد دیده بود!

silent🔇voiceNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ