⭐نریمان⭐وقتی برهنه دیدمش نتونستم ازش بگذرم.
درسته از دوران مدرسه به نکیسا چشم داشتم و میخواستم معشوقه ام باشه اما حالا همه چیز فرق داشت.نکیسا راه خودش رو انتخاب کرد و رفت و حالا من موندم و یه انتخاب.
یه انتخاب که شامل دو تا چشم معصوم و پاک سمیرم بود که صاف روی چشام و قلبم منعکش شده بود!وقتی ازم خواست ببوسمش صبری نکردم و دستم رو پشت گردنش گذاشتم و لبام رو روی لباش کوبیدم.
به هول بودنم خندید.
چسبوندمش به در کمد و دستم رو زیر یکی از رون هاش برم آوردمش بالا و روی کمرم ثابت نگه داشتمش و بوسه هام رو تا چونه اش و گلوش و گردنش هدایت کردم که نفس هاش تند تر شد و آهی کشید.باز هم کم بود برام.
از زیر هر دو رونش گرفتم و بغلش کردم که ترسید از یهویی بودن کارم دست هاش رو دور گردنم حلقه کرد.سمت تخت بردمش و آروم روی تشک خوابوندمش و دست هام رو دو طرف بدنش گذاشتم و روش خیمه زدم که با لبخندی بهم چشم دوخت.
لبخندی زدم و نزدیک لباش لب زدم:
نترسیدی که گل پسرم؟!انگار از اینکه بهش گفتم پسرم خیلی خوشحال شد که از ته دل خندید.
به ذوقش خندیدم و روی پیشونیش رو بوسیدم که دستش روروی سینه هام گذاشت و نوازششون کرد و زمزمه وار لب زد:
چرا باید از کسی که همیشه مراقبم بوده بترسم؟!چرا باید از مرد کوچیکم که اومده توی زندگیم تا آب توی دلم تکون نخوره بترسم...هوم؟!