👒73👒

139 14 0
                                    

🌙سمیر🌙

با بغض وارد اتاقش شدم.
در رو بستم و تکیه به در روی زمین نشستم.
فکر نمیکردم اینقدر سریع جواب رد بشنوم.

آهی کشیدم.
میخواستم گریه کنم.
میخواستم خالی بشم.
یه جورایی میدونستم و یا حدس میزدم این رفتنه هیچ برگشتی نداره!

اون نگاه ها و حرف هایی که راجب نکیسا میزد پر از حس بود!

بهش حسودیم میشد.
اشکم روی گونه ام چکید و خندیدم.
قلبم شکسته بود و از عشق زیاد زده بود به سرم!

از جام بلند شدم و رفتم سمت تختش و روش دراز کشیدم.
کاش میفهمید تا چه اندازه بهش حس دارم.
به قدری حسم زیاد بود که در نبود همین چند لحظه اش دنبال عطر تنش میگشتم و یا گرمای نفس هاش و یا صدایی که پر از شرم بود!

به خودم قول دادم بعد این لحظات پر از حسرت و دلتنگی دیگه هیچ وقت بهش فکر نکنم.
اون قلبی که براش داشتم میجنگیدم برای من نبود و متعلق به کس دیگه ای بود!

اشک هام جاری شد و لبام رو به بالشتش چسبوندم.
چرا اینقدر ضعیف و شکننده شده بودم؟!
اونقدری تنهایی بهم فشار آورده بود که اینجوری وابسته ی حضور کسی توی زندگیم شده بودم!

لبخند تلخی روی لبام نشست و لب زدم:
تو رفتی و منم میزارم به هر کسی که میخوای برسی اما هنوز امید دارم که دنیا ما رو بهم برسونه!

silent🔇voiceWhere stories live. Discover now