👒88👒

122 12 0
                                    

🌙سمیر🌙

تموم لباسم به جز لباس زیرم پام بود. با خجالت توی وان نشستم.
پشت بهم لبه ی وان نشست و شامپو بدن رو بهم داد و گفت:
بفرما...هر چی خواستی بهم بگو عزیزم!

خنده ام گرفته بود از وضعیتمون.
اما خب حقش بود میخواستم توی حسرت ندیدن همه چسزم بمونه.

مشغول شستن بدنم شدم.
وقتی خواستم دستم رو به پام برسونم پهلوم تیر کشید.
لبام رو گاز گرفتم.
انگار متوجه ی ناله ی خفه ام شد که برگشت سمتم و عصبی گفتم:
مگه نگفتی پشتت به منه تا آخرش؟!

عصبی لب زد:
چرا اینقدر مقاومت میکنی وقتی نمیتونی تنهایی انجامش بدی...من اونقدری هول نیستم که بخوام اذیتت کنم...گندیه که خودم زدم و میخوام ازت مراقبت کنم عین یه پرستار...این بده؟!

نگاهم رو ازش گرفتم و چشام رو بستم.
وقتی سکوتم رو دید از چونه ام گرفت و سرم رو برگردوند سمت خودش.
فکر کردم میخواد نگاهش کنم و حرفی بزنه اما یهو لباش روی لبام نشست و عمیق بوسید.

مشتم رو روی سینه اش گذاشتم و قبل اینکه لب باز کنم دست روی لبام گذاشت و گفت:
شیششش...دیگه بسه...زیادی دیگه باهات راه اومدم...تو برای منی...هر جور شده تو رو برای خودم میکنم...من قبل این تصادف اومده بودم که بهت جواب مثبت بدم و جواب مثبت ازت بگیرم...میخوام خوشبختت کنم...

silent🔇voiceWhere stories live. Discover now