8

157 55 17
                                    

P.8

با پخش شدن بوی شیرینی از خوابش بیدار شد
امروز روز نامزدیش بود
اون مراسم ها رو بخاطر انگلستانی ها اروپایی برگذار میکردن
و یونگی با بوی خوش سیب از خواب بیدار شد
امروز روز سختی درپیش داشت بخصوص برای موهای عزیزش
باید اون موهای مشکی رو کوتاه میکرد
البته ادوارد بهش گفته بود میتونه اون ها رو تا روی گوشش بلند بزاره ولی موهای یونگی تا کمرش بودن و نمیخواست اون ها رو کوتاه کنه
اون همیشه کلی روغن تاره به موهاش میزد
همیشه مراقب موهاش بود یه روتین کامل برای مواضبت از اونا داشت
ولی حالا بعد ۱۹ سال دیگه این موها ابریشمی باید کوتاه میشد
بی میل از روی تختش بلند شد و لباس که شاهزاده براش خریده بود رو نگاه کرد
یه کت ابی جلیقه قرمز و یه شلوار همرنگ همون
برای اولین بار بود که هابوک زشت سلطنتی رو به این لباس ترجیح میداد
درسته شاید دلبسته اون شاهزاده بود ولی نمی تونست یک دفعه زیر سنت های که توی تمام عمرش یادشون گرفته بزنه

اوفی از سر ناخوشی زد

حالا که فکرش رو میکرد ازدواجش هنوز اون رو ناراحت میکرد

"هیونگ"

در اتاق یک دفعه باز شد و جیمین گریان وارد اتاق شد

"چی شده کوفته برنجی"

یونگی با نگرانی سمتش اومد و دست های نگرانش رو گرفت

"هیونگ..من..من"'

جیمین باز زد زیر گریه و این یونگی رو کلافه میکرد نمی دوست چرا اون داره گریه میکنه  ولی باید غریبی که باعث ناراحتی اون
شده رو پیدا میکرد و نابودش میکرد تا خنده به لب های دونگسانگش برگرده

"جیمی یا حرف میزنی یا.."

جیمین با صدای جدی یونگی به خودش اومد
وقتی برق اعصبانیت رو توی چشمای یونگی دید بیخیال حرفش شد و اون رو خورد
نمی تونست اینده هیونگش رو خراب کنه
مادرش هم بهش گفته بود
بزار ازدواج کنه تو نباید مانع بشی اون ادوارد رو دوست داره
شاید همینجور بود

"من دلم برات تنگ میشه لطفا ازدواج نکن "

جیمین گفت زد زیر گریه کاش میتونست واقعیت رو به یونگی میگفت
ولی نمیشد
نمیخواست
یونگی دیگه داشت ازدواج میکرد
داشت میرفت سر زندگی خودش
داشت قضیه اش رو انجام میداد
و دیگه جیمین باید اون رو راحت میزاشت
حالا جیمین حرفش رو به کی بگه

"ایش جیمین فکردم چی شده من ادوارد رو دوست دارم و برای مردم دارم میرم انگلستان پشتیبان خوبیه میدونی کره واقعا ناچیزه اما بریتانیا بزرگه و چین از اون بزرگ تر
این وسط توی جنگ ما هستیم که نابود میشیم ولی اگه با انگلستان همکاری کنم توی جنگ اسیب نمیبینم "

یونگی تک تک دلایلش رو گفت
اون هم خودش رو نجات میداد و هم مردمش رو
ولی جیمین
جیمین هم مثل یونگی عاشق بود
عاشق کسی جز جفت اصلیش
ولی فرق داشت
جیمین باید پادشاه میشد
اون باید تصمیم درست میگرفت
همین الانشم گند زده بود
اون روز وقتی با تهیونگ رابطه برقرار کرد
وگرنه حاضر بود تمام مدت خودش رو با وسیله های اتاق ارضا میکرد ولی با ته نه
حالا کاسه چمدونم به دستش
گرفته بود
لعنت به این وضعیت خراب
بدون توجه به حرف های یونگی گوش میداد
ولی کاملا حواسش جای دیگه بود
دیگه باید به حرفای ته گوش میداد

blood in snowWhere stories live. Discover now