p.20
برف اروم در هیاهوی جنگ میبارید روی درخت ها به تماشای جنگ میشتافت
بوی خون همه جا رو فرا گرفته بود یونگی در بین الفا و خوناشام های که هم دیگر رو میکشتن راه میرفتن و میکشت نمی دونست دلیلی اینکه هنوز سر پاست داروی که مصرف کرده بود یا اتیش انتقام اینقدری در وجودش رخنه کرده بود که دیگر بدنش نمی تونست واکنشی به بوی شدید رایحه های مختلف توی هوا بکنهبی توجه به خون ابه های که روی برف ها ریخته میشد شمشیرش رو بلند میکرد تا انتقامش رو زره زره بگیره
انتقام برادرش
عشقش
همه چیزشاما انگار سرنوشت بازی اون رو دوست نداشت امگا ها نمی تونستن به لشکر خوناشام ها غلبه کنن
یونگی از اسب افتاده بود ولی هنوز به جنگیدن ادامه میداد تا اینکه سیاهی بزرگی در دل سرما جنگل حکم فرما شد
قدرت یونگی که دیگر امکان ادامه دادن نداشت
به ته رسیده بودنفس نفس میزد و خس خس سینه اش همه جا رو گرفته بود ولی گم گم متوجه شد که دیگر هیچ کس در اطرافش وجود ندارد هیچ کس از ارتش خوناشام ها و هیچ سپاه امگا ها
همه چیز در تاریکی فرو رفته بود صدای وز وز باد نجوا های ترسناک از سکوت در گوش یونگی مینواخت و سینه سوزناک یونگی رو نوازش میکردیونگی ترسیده بود و در حالی که به اطراف نگاه میکرد متوجه شخصی در کنار خودش شد
کسی با چشمان قرمز به یونگی از پشت درخت های برف زده خیره بود
ترس در تک تک سلول های یونگی رخنه کرد چشمان اتشین به اون نزدیک نزدیک تر میشد همین که صورت ان شخص پیدا شد...یونگی از خواب پرید در حالی که نفس نفس میزد
درسته تمام ان شجاعت ها یونگی در خواب بوده و یونگی در ان خواب اینقدر شجاعت داشت
کم کم چشمانش خیس شد و عرق روی دست صورتش به سردی رفت
دلیل خواب این بود که مبارزه نزدیک بود ولی گریه یونگی بخاطر این بود که اون هرچه را که خواب میدید در اینده اتفاق می افتاد
پس یعنی اون شخص که در دل تاریکی به یونگی نزدیک شده بود که بود
یونگی نتوانسته بود از خواب صورت اون رو کامل ببیند ولی مطمئن بود روز مبارزه چیز های خوبی در انتظارش نیست
به روی میز نگاهی انداخت اون نامه لعنت شده
هرکه باعث بانی اون مرگ جدایی بود به زودی از بین میرفت***
شال مشکی اش رو از سر برداشت و رو به مرز شروع کرد به حرف زدن
تا اینکه یکی از خوناشام های نگهبان متوجه اون شد و ان رو در قلم روی خوناشام ها راه داد"درست به موقعه"
مرد امگا زمزمه کرد و باعث پوز خند روی لب تهمین شد
"حال پسرم چطوره "
لبخند جین با صدا شد و اشک های الکی روی چشماش رو با دست پاک کرد
![](https://img.wattpad.com/cover/253423600-288-k159821.jpg)
YOU ARE READING
blood in snow
Fanfictionخون روی برف تضاد جالبی بود از رنگ سفید قرمز گرمای خون و سرمای برف هزاران سال پیش امگاها راهشون رو از بقیه نژاد ها جدا کردن و قدرت رو به دست گرفتن دیگه امگاهی نبود که عذاب بکشه بلکه ایک الفا اها بودن که بازیچه دست امگاها میشدن (این داستان زاده افک...