ایران ۲

541 64 107
                                    

[در ایران]

*لوکی و استفن تو تهران از پورتال خارج میشن*
استفن:خب...حالا چجوری پیداش کنیم؟
لوکی:به راحتی اهه اههح
استفن:اینهمه آدم اینجاست پیدا کردنش خیلی سخت میشه
لوکی:ما دنبال سوزن نمیخوایم بگردیم که،ما دنبال یه حجم عظیم بلوند با یه چکش گنده ایم.مگه چند نفر با این مشخصات تو ایران پیدا میشه؟!

استفن:ایناها
*سپس با دست دو نفر که با همین مشخصات در حال تردد در پیاده رو بودند را نشان داد*
لوکی:پشمام

استفن:تو تلفن گفت میره کجا؟هیئت؟!
لوکی:عا آره فکر کنم
استفن:بذار از یکی سوال کنیم ببینم کجاست
لوکی:زبونشونو میفهمی مگه؟
استفن:من نه ولی فکر کنم اونا زبون مارو بفهمن

*استفن و لوکی میرن جلوی یه رهگذرو میگیرن*
استفن:های لیدی...کن یو هلپ می؟!
*خانومه با کیف میزنه بهش*
لیدی:بیرید گمشید موزاحم نشید (اسپانسر این پارت:ایرج ملکی)

استفن:وات د هل چیزی نگفتم
لوکی:لیدی خشمگین...شاید نمیفهمه چی میگی
لیدی: میفهمم
لوکی:وا

استفن:ما چرا داریم حرفاشو میفهمیم؟!

*یه اقای تنومند هرکولی از دور صحنه رو میبینه میاد جلو*
اقاهه:خانوم چیشده؟
لیدی:این دو احمق موزاحم شدن
اقاهه:شما خجالت نمیکشین با این قد و هیکل مزاحم بقیه میشین؟
لوکی:نه

استفن:قد و هیکلی هم نداریم حتی
آقاهه:بهرحال زشته

لوکی:این دکتر ما قصد بدی نداشت نیتش خیر بود
لیدی:نیتتون خیر بود؟!چرا زودتر نگفتین پس
استفن:زیبا شد...از اون خیر ها نه

اقاهه:خب از اول بگید قصدتون ازدواجه دیگه...خانوم خوشبخت شی الهی...
لیدی:وای مرسی
استفن:من غلط بکنم قصدم ازدواج باشه
اقاهه:جوووون؟!
استفن:عا...یعنی من غلط بکنم قصدم ازدواج با این لیدی زیبا نباشه

لوکی:یه لحطه صبر کنین...واقعا ما چجوری داریم حرف همو میفهمیم؟
استفن:نکته ی خوبیه
_من دارم به صورت همزمان ترنسلیت میکنم ادامه بدین

لیدی:آقا اسم شما چیه؟
استفن:دکتر استفن استرنج هستم
لیدی:عح خارجی هستین؟
استفن:صبح بخیر
لیدی:چند سالتونه؟
استفن:من میخواستم فقط یه آدرس بپرسما

لیدی:توقعات شما از همسر آینده تون چیه؟!
استفن:*کمی فکر میکنه* اینکه...عا اینکه آدرس همه ی هیئتا رو بلد باشه
لیدی:بله؟
لوکی:به تو و مغزت افتخار میکنم دکتر

*پس از دو ساعت جستجو سرانجام ثور را در حال مختارنامه دیدن وسط حیاط یک هیئت پیدا میکنند.لوکی میره جلو یه پس گردنی میزنه به ثور*

لوکی:اینجا چه غلطی میکنی تو
ثور:لوکی؟!!!وای برادر دلم برات تنگ شده بود
لوکی:منم همینطور...فلشمو میدی؟
ثور:اومدی دنبال فلشت؟میدونستم تو فرندزو از من بیشتر دوست داری
لوکی:نه نهه ببین... من شما دو تا رو به یه اندازه دوست دارم اصلا انگار قلبم دو تیکه شده،یکیش فرندز یکیش تو...حالا درسته تیکه تو کوچیکتره ولی بازم داداش احمق گنده بگ صلح طلب خودمی

چتربازان Where stories live. Discover now