اسکات کو؟

301 60 56
                                    

[روز بعد]

سم:بچه ها شما اسکاتو ندیدین؟
نت:نه
سم:از دیروز ندیدمش چراغ خونشم خاموشه

بروس:امروز لوکی داشت یه کیسه ی خیلی بزرگ رو با خودش حمل میکرد.نکنه اسکات اون تو بوده؟
سم:کشتتش؟!

نت:نه بابا،اون کیسه پر از پیاز بود
سم:پیاز؟
بروس:دلم میخواد از این اتفاق تعجب کنم ولی خب...اون لوکیه!

سم:پیاز واسه چی؟
نت:برای شترمرغش غذا جمع کرده بود
سم:شترمرغ پیاز میخوره؟
نت:نمیدونم ولی احتمالا لوکی تا الان خودش به جواب رسیده

سم:حالا جدی اسکات کجاست؟

استیو یه لیوان چای برای استفن میاره:بیا
استفن:مرسی
تونی به صندلیش تکیه میده و پاهاشو رو هم میندازه:ببین،نه اینکه با دم به دقیقه اومدنتون به اینجا مشکلی نداشته باشما،نه.اتفاقا خیلی هم مشکل دارم ولی خب تو قضیه ت فرق میکنه تو هر وقت به کمک نیاز داشتی میتونی بیای

استفن:چرا؟
تونی:چون داری با لوکی زندگی میکنی...چیشده؟شترمرغه چیزیش شده؟

استیو:حدس میزنم تا الان دی ان ای اون بدبختو با ملخدوک ترکیب کرده و یه موجود جدید ساخته
تونی:عا پس برای همین ناراحتی نه؟بخاطر شترمرغ؟
استفن:لوکی دو روزه به اون شترمرغ بیشتر از من توجه میکنه،نه چرا باید ناراحت باشم

استیو سعی میکنه دلداریش بده:...خب...اون...فقط لوکیه...
استفن:همین؟!ته دلداریت همین بود؟
استیو:باور کن خیلی تلاش کردم

تونی:خودت تعریف کن چته
استفن چاییشو میذاره رو میز:تا دو روز پیش همه چیز خوب بود،من همه چیو برای ورود دخترمون آماده کرده بودم،همه چی.بعد با باکی و آنه رفتیم بیرون و از اون شب همه چی عوض شده...

تونی:برای ما هم همینطور.اون شترمرغتون دهنمونو سرویس کرده
استیو:همش تو خونه هامونه

استفن ادامه میده:...دقیقا یادم نمیاد اون شب چی گفتیم و چیکار کردیم ولی دوروزه برای اینکه راجع به بچه باهاش حرف نزنم میره خودشو با اون شترمرغ سیریشش سرگرم میکنه.دیگه نمیدونم چیکار کنم

تونی:عجیبه که اینو راجع به یه لوکی بگم ولی میفهممش.منو استیو هم اینطوری بودیم.از این تغییر و مسئولیت بزرگ میترسیدیم ولی کم کم فهمیدیم تا وقتی با همدیگه میریم جلو چیزی برای ترسیدن وجود نداره
استیو:شاید لوکی هم همینطوریه
تونی:آره.شاید از تغییر میترسه.شاید از پدر شدن میترسه
استفن:بعیده ولی شاید
تونی:حتما یه دلیلی داره باید پیداش کنین
استیو:اگه با خودش حرف بزنی زودتر دلیلشو پیدا میکنین

_ببخشید،اینجا چتربازانه دیگه نه؟!

تونی:آره؟!

_پس چرا اینجوری شدین؟

چتربازان Where stories live. Discover now