[ فردای آن روز]
استفن داشت تو خونه راه میرفت و با خودش همه چیز رو چک میکرد.
تونی:بابا چقدر استرس داری بیا بشین
استیو:از صبح سه بار همه چیو چک کردی ،واقعا کافی نیست؟
استفن:چرا هست،و من احساس میکنم دیوونه شدم*ثور و کوییل وارد خونه میشن*
ثور:غذا چی داریم؟
تونی:حداقل یه سلام بده بفهمم این خونه فقط برات یه رستوران نیست
ثور:سلام،غذا چی داریم؟
تونی:پررو
واندا:نیمرو
ثور:نیمرو؟!
کوییل:همون غذایی که با تخم مرغ درست میشه؟
واندا:نه،همون غذایی که کلا تخم مرغهثور:این چه وضعشه تخم مرغ هم شد ناهار؟
کلینت:از صبح استفن داره عین چی ازمون کار میکشه هیچکس حال نداره غذا درست کنه
ثور:زنگ بزنین از بیرون بیارن
کلینت:خواستیم زنگ بزنیم،تلفن دور بود کنسل شد
ثور میره سمت تلفن:یه عده گشادکوییل:[با حالتی متفکر]احساس میکنم خونه یه تغییری کرده
تونی:احساس میکنی؟
گامورا:پیتر؟!داری ناامیدم میکنی
نت:تو تازه داری ناامید میشی؟
کوییل:یعنی تغییر نکرده؟
استیو:کوری پسرم؟این همه تزئیناتو نمیبینی؟اینهمه بادکنک؟اینهمه چیز میز؟
کوییل:عههه اهااستفن:خب بچه ها،همه چیز برای امشب آماده ست بجز کادوی من
نت:فکر نمیکنی اون مهم ترین چیز بود؟
ثور:کادو نگرفتی؟!خجالت نمیکشی؟!من داداشمو نفرستادم پیش تو که اینطوری باهاش رفتار کنی.این بود اون قولایی که بهش میدادی؟چیشد اونهمه وعده وعید؟به همین زودی یادت رفت؟
باکی:دراما کویین
استفن:بیاین اول اینو از برق بکشینتونی:هنوز دیر نشده میتونی بری کادوتو بگیری
ثور:به این آسونیا نیست
بروس:تو چی خریدی براش؟
ثور:چیزی نخریدم،بهم گفت اجازه بدم یه خنجر بهم بزنه
باکی:بعد تو قبول کردی؟!
ثور:اوهوم،تنها داداشم تو روز تولدش فقط همینو ازم میخواد معلومه که قبول میکنم
باکی:لنتیای عجیباستفن:من چیکار کنم براش؟نمیشه به منم خنجر بزنه؟
باکی:جدی که نمیگین؟!تونی:به وضوح مشخصه مناسب ترین هدیه برای لوکی،تسرکته
نت:موافقم
بروس:اصلا من یه مدت لوکیو با تسرکت شیپ میکردم
استفن:شما یه بار دیگه لوکیو با کسی شیپ کنی یه جایی میفرستمت که تا اخر عمر مردمو شیپ نکنی،حتی با خودت
بروس:اوکی...نت:داریم کمکت میکنیم ،عوض تشکرته؟
استفن:آخه من تسرکتو از کدوم قبرستونی بیارم؟
نت:سوال خوبی بود،نمیدونم
*ناگهان از طبقه بالا صداهای عجیب میاد*
بروس:کسی بالاست؟
استیو:نه! هممون اینجاییم،کسی بالا نیست...گاردتونو حفظ کنیم من میرم بالا یه نگاهی بندازم
*همه کنار هم جمع میشن،استیو میره طبقه بالا تا ببینه چه اتفاقی افتاده*استفن:امیدوارم اون صداها بخاطر ریزش سقف باشن نه حمله بیگانگان
تونی:خیلی ممنون...
![](https://img.wattpad.com/cover/264473311-288-k638259.jpg)
YOU ARE READING
چتربازان
Fanfictionتو دنیای موازی قهرمانای مارول توی برج استارک جمع شدن و همه با هم زندگی میکنن. [بعضی وقتا چپتر جدید دیر به دیر آپدیت میشه، لطفا به گیرندههای های خودتون دست نزنین] Stony, stucky, strangefrost, brutasha, spidypool, Hawkeyesilver, vandavision ....