Part 17

687 203 66
                                    

کل دنیا دور سرش میچرخید نمیتونست درست ببینه
هر کار بدی بنظرش درست میومد 
دلش میخواست یک کار احمقانه انجام بده
چیزی که بعدا پشیمونش کنه
برای یک شب به این هیجان نیاز داشت فقط واسه یک شب

الکل توی بدنش بیش از اندازه بی پرواش کرده بود
تلو تلو میخورد و داستان زندگیش رو برای افراد غریبه تعریف میکرد تمام احساساتش رو تعریف میکرد

هر جمله ای که به زبون میاورد شامل اسم یونجون بود اون سعی کرده بود اون پسر رو توی گذشتش رها کنه
سعی میکرد هرچی بینشون گذشته رو فراموش کنه
ولی هیچ وقت نتونست... هیچ وقت نتونست واقعا اون رو کنار بذاره

مدتی رو کنار تهیون و کای موند و تا میتونست بهشون میچسبید و بغلشون میکرد
اونا خیلی واسه بغل کردن گرم بودن
خوشش میومد لپاشون رو فشار بده و تا جایی که میتونه کیوتشون کنه

بهشون راجب این  گفت که هنوز چقدر عاشقش یونجونه
البته اونا از قبل تر هم میدونستن

مست کردن همیشه اونو بیش از حد احساساتی میکرد

بالاخره تهیون و کای تنهاش گذاشتن تا یکم با افکارش تنها باشه

یه نوشیدنی دیگه خورد
شمارشش از دستش در رفته بود و ذهنش دوباره سمت یونجون کشیده میشد
چقدر امشب جذاب شده بود

چند بار پسر مو بلوند رو دیده بود
هر دوتاشون ارتباط چشمی کوتاهی داشتن که خیلی ازش فرار کرده بودن
چشم هاشون همیشه دنبال هم میگشت
یک تنش غلیظ توی هوا
سوبین دیگه نمیتونست تحمل کنه

سوبین از نگاهای غمگین خسته شده بود
به هیجان نیاز داشت
به هیجانی که  نمیتونست بهش فکر نکنه

____
یونجون رو توی سالنی پیدا کرد که خالی از هر موجود زنده ایی بود
چقدر مناسب

سوبین پسر بزرگ تر رو توی نزدیک ترین اتاق خواب هل داد و لب هاش رو برای یک تلاش بی نتیجه واسه ی آروم کردن قلبش روی لب های یونجون کوبید

تنها چیزی که دلش میخواست بوسیدن اون پسر بود
امشب انجامش میداد و دیگه این اتفاق نمیفتاد
هیچ وقت.......
خیلی عجیب بود ولی یونجون هم سوبین رو هل نداد در عوض بیشتر به خودش نزدیکش کرد تا بوسه رو عمیق تر کنه
دست سوبین همونطور که برای گرفتن لباس یونجون تقلا میکرد روی سینش متوقف شد

دندون هاشون به هم برخورد میکرد و بنظر نمیرسید هیچ کدوم اهمیتی بهش بدن
هر دو ناامید و هم ریخته و با حسرت لب های همو میبوسیدن  یونجون آروم لب پایین سو رو کاز گرفت که باعث شد صدای سافتی از بین لبای پسر کوچک تر بیرون بیاد

دست یونجون پشت گردن سوبین بود و انگشتاش توی پوست لطیفش فرو میرفتن تا جایی که امکان داره فاصلشون رو کمتر کنه

پسر بزرگتر زبونش رو روی لبای سوبین کشید و باعث باز شدن دهنش شد
نفس هاشون یکی شده بود
سوبین با تمام وجود یونجون رو میبوسید
میتونست مزه ی الکل رو توی دهنش حس کنه و کاملا ازش لذت میبرد

تا جایی که نفسشون بهشون اجازه میداد همو بوسیدن تا این که یونجون بالاخره عقب کشید
سوبین متوجه شد که چی کار کرده...یک جایی توی ذهنش بهش فهموند که چه اشتباهی کرده و دستاش از روی سینه یونجون پایین افتاد

لبش رو گاز گرفت...
چشماش پر از حسرت شد
صورت پسر بزرگتر هم حال بهتری از سوبین نداشت
سوبین فکر کرد که یونجون حتی میدونه داره کی رو میبوسه؟ شایعات میگفتن اون اجازه میده هر کسی ببوستش و خودش هم ادامه میداد و سوبین میدونست این درسته...

دستای یونجون کم کم از روی گردن سوبین پایین اومدن و متوجه اوضاع شد
لب های هردوشون متورم و قرمز شده بود و توی چشماشون چیزی غیر از حسرت دیده نمیشد

" بینی... "

" نه ، من معذرت می خوام فقط بیا فراموشش کنیم "

" بینی من نمی خوام فراموشش کن---- "

" خوب من اهمیتی نمیدم چون میخوام فراموشش کنم "

سوبین حرفش رو زد و از اتاق بیرون دوید
نباید میذاشت سوبین بره اون نباید میرفت

" صبر کن "

ودف یونجون تنهام بذار

با بیشترین سرعتی که میتونست دور شد  از آپارتمان بیرون رفت و توی هوای تاریک به دویدن ادامه داد
بدون این که به دوستاش بگه رفته
قلبش داشت از درد کنده میشد و همه ی دنیا روی سرش خراب شده بود

یونجون روی تخت نشست
ذهنش اونقدر هوشیار بود که بتونه اتفاقات پیش اومده رو تحلیل کنه

چوی سوبین بوسیده بودش و بعد پشیمونش کرده بود پشیمون شده بود...

اونا هردوشون مست و احمق بودن این فقط یک اشتباه بود

فقط یک اشتباه...

سوبین هیچ وقت نمیتونست عاشقش باشه همونطور که یونجون بود و با تمام وجود می خواستش

سوبین هیچ وقت نمیتونست دوست پسرِ یون----همه اینا اشتباه بود

یونجون نباید به بوسیدن ادامه میداد ولی اون امیدوار بود که همه ی اینا بیشتر از تاثیرات مستی باشه..
یونجون گریه میکرد دیگه نمیتونست تحمل کنه...

●○●○●○●○●○●○●○●
سلام فرشته ها اهم دیدین چیشد =)
قسمتای خیلی دردناک فیک داره شروع میشه.
قسمت بعد واقعا حساسه کککک
اگه نظرات خوب باشه سری بعد به جای یک پارت دو پارت اپ میکنم

سو شرط ووت پارت بعد 35

✦ 𝘐'𝘔 𝘏𝘦𝘳𝘦 Место, где живут истории. Откройте их для себя