3~•"تنهام نذار"

629 106 22
                                    

کلافه نفسش رو فوت کرد و برای بار سوم با جونگکوک تماس گرفت *مشترک مورد نظر در دسترس نمی‌باشد!*

"اووف معلوم نیست داره چه غلطی میکنه خوبه بهش گفتم زود بیاد!!"

نگاهی به اطرافش انداخت،هوا تاریک شده بود و خیابون خلوت...این باعث جوونه زدن حس ترس توی وجودش شده بود.

در حالی که دستاش میلرزید سعی کرد دوباره شماره اش رو بگیره که گوشی از دستش افتاد خم شد تا بردارتش که یه نفر دیگه زودتر عمل کرد.

ترسیده سریع عقب کشید و ناخودآگاه دست هاش رو به شکل ضرب در جلوی سینه اش جمع کرد مثل اینکه برای حفاظت از خودش سپر درست کرده بود.

وقتی شخص مقابلش رو دید خیالش راحت شد یونگی بود.

گوشی رو توی دستش بررسی کرد "ضد خشش ترک برداشته باید عوضش کن-" قبل از اینکه بتونه حرفش رو کامل بزنه جیمین سریع گوشی رو ازش گرفت و پرید وسط حرفش "به تو چه از گوشیِ من!"

یونگی که از این حرکتش جا خورده بود چند ثانیه بهش خیره شد و بعد شونه ای بالا انداخت به کافی شاپ که کرکره اش پایین کشیده شده بود نگاهی انداخت و دوباره نگاهش رو به صورت جیمین داد
"قصد رفتن نداری؟؟درست دو ساعتِ اینجا وایستادی!"

جیمین لب هاش رو از هم فاصله داد تا جوابش رو بده که یونگی بشکنی زده ادامه داد "درسته به من چه اصلا!حتما منتظر کسی هستی خب...من مزاحمت نمیشم میرم اون سر کوچه کشیک وایمیستم تا اگرم چیزی شد خودم رو برسونم!"

دستش رو بلند کرد و گذاشت روی شقیقه اش سلام نظامی داد همزمان چشمک زد اما قبل از اینکه قدمی به جلو برداره صدای جیمین به گوشش رسید "چیزه یه دقیقه صبر کن!"

با ابروهای بالا پریده به سمتش برگشت منتظر نگاهش کرد تا جیمین ادامه بده "میگم...میتونی منو برسونی خونه؟؟قرار بود جونگکوک بیاد ولی مثل اینکه براش کار پیش اومده هر چقدرم بهش زنگ میزنم در دسترس نیست!"

یونگی چند ثانیه بدون اینکه پلک بزنه بهش خیره شد جیمین وقتی طرز نگاهش رو دید یه تای ابروش رو بالا انداخت "البته اشتباه برداشت نکنیا من نمی‌ترسم خودم تنهاییم میتونم برم اگه قبول ن-"

یونگی لبخند کجی زده پرید وسط حرفش "مثل اینکه یادت رفته من بیاد بیست و چهار ساعته مراقبت باشم نمیتونی هیچوقت تنها باشی!.میرسونمت در هر صورت که قراره بیام جلوی در خونه ات کشیک بدم!"

جیمین که با شنیدن جمله ی *نمیتونی هیچوقت تنها باشی* بی اختیار ضربان قلبش بالا رفت و خون به صورتش دوید مطمئن بود که مثل گوجه سرخ شده‌‌ برای همین لب پایینش رو گزیده سرش رو پایین انداخت.

وقتی یونگی خیلی غیر منتظره بهش نزدیک شد و دستش رو انداخت دور شونه اش وضعش رو بدتر کرد با چشم های گرد شده سرش رو بلند کرده به نیم رخش خیره شد "یااا‌ داری چه غلطی میکنی؟؟از جونت سیر شدی؟؟"

Hey!Mr.policeman~Yoonmin♡Where stories live. Discover now