8~•"بچه های بی سرپرست"

428 79 32
                                    

بعد پوشیدن لباس هاش ،در حالی که با حوله نم موهاش رو میگرفت روی تخت نشست‌ . نرمی تشک وادارش میکرد کمی روش بپر بپر بکنه اما جلوی خودش رو گرفت و بعد اینکه کمی توی همون حالت نشسته بالا پایین شد از حرکت ایستاد.
روی کمر دراز کشید و حوله رو از زیر سرش بیرون کشید .

احساس سرزندگی میکرد حموم رفته بود تمیز شده بود علاوه بر اون با یونگی همزمان توی یک خونه نفس میکشید.

بی اختیار لبخندی روی لبهاش جا خوش کرد توی جاش چرخید و زانوهاش رو تو شکمش جمع کرد. طبق عادت مثل یک جنین وسط تخت خوابیده بود..به قدری خسته بود که انگار سالهاست نخوابیده اما خب میترسید چشماش رو ببنده و دوباره کابوس های شبانه اش بیان سراغش.

نفس عمیقی کشیده برگشت به حالت نشسته. دستی به موهاش کشید هنوز خیس بودن نیاز داشت که با سشوار خشک‌ کنه وگرنه سردرد می‌گرفت.

اما مهمترین مسئله ای که فراموشش کرده بود این بود *نمیدونست سشوار کجاست!*

سعی کرد با نگاه دنبالش بگرده اما خب هیچ تاثیری نداشت همین که خواست از روی تخت بلند بشه در اتاق بی مقدمه توسط یونگی باز شد ثانیه ای طول نکشید تا اینکه هیکلش توی چارچوب در نمایان شد.
"عه..هنوز که نخوابیدی.. "

جیمین بلافاصله بعد دیدنش حوله رو گرفت دستش و دوباره مشغول گرفتن نم موهای سرش شد "ساعت هنوز ده شب وقت خواب نیست که.."

یونگی لب برچید "موهاتم که هنوز خیس.. "

جیمین با اشاره به حوله توی دستش جواب داد "میبینی که الان دارم خشک میکنم.."

پسر بزرگتر سعی کرد جلوی لبخند زدنش رو بگیره و دستی رو که پشت سرش قایم کرده بود رو بیرون آورد.
اون یک سشوار بود.

جیمین با دیدنش برای چند لحظه چشماش برق زدن یاد زمانی افتاد که میرفت حموم و وقتی برمی‌گشت یونگی رو وادار میکرد تا موهاش رو سشوار بکشه هر چقدرم خسته بود بازم دست برنمی‌داشت.

"میتونم کمکت..کنم میخوای؟" و سشوار توی دستش رو تکون داد.

جیمین لب گزید میخواست با قاطعیت ردش کنه اما نتونست بلند شد و قدمی به سمتش نزدیک شد "بدش به من خودم دست دارم.."

همین که دستش رو به طرفش دراز کرد یونگی عقب کشید و با سر به چای قبلیش اشاره کرد "برو بشین همونجا..من خشک میکنم.."

جیمین ایندفعه بدون هیچ مخالفتی سر به زیر به حرفش گوش داد و نشست روی تخت..فقط زیر چشمی یونگی رو نگاه کرد.

پسربزرگتر خوشحال از اینکه میتونست به یاد ایام قدیم موهای پسرک رو سشوار بکشه بهش نزدیک شد بعد اینکه به برق زدش کارش رو شروع کرد.
**

جیمین طبق معمول موقع خشک شدن موهاش خوابش برده بود بدون اینکه کابوسی ببینه.

صبح در حالی که مثل جنین توی خودش جمع شده بود سرش رو گذاشته بود روی پاهای یونگی و یونگی در حالی که پاهاش از تخت آویزون بودن خوابیده بود.

Hey!Mr.policeman~Yoonmin♡Where stories live. Discover now