20•~"دفتر خاطرات"

206 31 20
                                    

سر به زیر پاکت توی دستش رو گذاشت روی میز. روی اون پاکت با حروف بزرگ *استعفا نامه* نوشته شده بود.

با این وجود آقای چویی -رئیس تیم سابق- نگاه گذرایی به پاکت انداخت و بعد رو به یونگی حرف زد " این چیه؟"

یونگی بدون اینکه سرش رو بلند کنه جوابش رو داد "آدم بی عرضه ای مثل من حق چنین شغل شریفی رو نداره.. برای همین تصمیم گرفتم استعفا بدم!" نود درجه تعظیم کرد و ادامه داد "ممنون بابت این مدت زمانی که من رو تحمل کردین!"

آقای چویی لب برچید، در حالی که با سرانگشتاش روی میز ضربه میزد تک سرفه ای کرد "من نمیتونم این رو قبول کنم! تو یکی از بهترین آدم های این تیمی یادت رفته تا الان چند تا پرونده رو حل کردی؟" بعد کمی مکث ادامه داد " مرگ اون پسر بیچاره اتفاقی بود که انتظارش رو داشتیم دیر یا زود قرار بود پیش بیاد..!"

یونگی که با شنیدن این جمله قلبش مچاله شد، نتونست جلوی خودش رو بگیره. سرش رو بلند کرد و به چشم های اون پیرمرد خیره شد "نه! ما میتونستیم جلوش رو بگیریم اما نتونستیم در واقع همش به خاطر بی کفایتی ما این پرونده بدون اینکه حل بشه اینجوری بسته شد!"

آقای چویی با دیدن اشک حلقه زده توی چشم های پسرک آهی کشید و سر تکون داد "درسته حق با توئه.." استعفانامه رو برداشت وگذاشت داخل کشوی میزش "فعلا این نامه رو نادیده میگیرم ولی میتونم بهت مرخصی بدم هم تازه از بیمارستان مرخص شدی هم مشخصه که نیاز به زمان داری تا با خودت تنها باشی..!"

یونگی بدون هیچ حرف دیگه ای ، نشان و اسلحه اش رو هم در آورده گذاشت روی میز "خدانگهدار!" در برابر چشم های متعجب رئیس تیم از اون اتاق زد بیرون..

**

گاز دیگه ای به مرغ زد و در عین حال با دوربین توی دستش به داخل اون خونه خیره شد.

چنان با دقت بررسی میکرد که انگار هر لحظه ممکن بود جیمین رو ببینه اما هیچکس اونجا نبود.حتی از جونگکوک هم خبری نبود.

البته با وجود کاغذ بزرگی که به پنجره با مضمون *فروشی و یک شماره * چسبونده شده جای تعجب هم نداشت. جونگکوک اون خونه رو برای فروش گذاشته بود.

دوربین از دستش افتاد. پوزخند تلخی زد و به ستون تکیه داد. توی این دو هفته که بیمارستان بستری بود کلی اتفاق افتاده بود..

وقتی برگشت اداره متوجه شد که نامجون به یک شهر دیگه منتقل شده.. هوسوک برگشته بود زادگاهش تا به مادر مریضش برسه. خبری از تهیونگ نداشت و جونگکوک هم خونه رو گذاشته بود برای فروش خودش هم معلوم نبود کجا رفته..

و یونگی؟ اون گم شده بود..جسمش اونجا بود اما روحش رو گم کرده بود.چرا؟ چون دیگه نگهبان قلبش رو برای همیشه از دست داده بود..چون روحش به همراه جسم جیمین خاکستر شده بود.

Hey!Mr.policeman~Yoonmin♡Where stories live. Discover now