نفس نفس زنان از خواب پرید ، بدنش خیس عرق شده بود. دوباره کابوس دیده بود اما ایندفعه کمی فرق داشت..دستش رو گذاشت روی قلبش دیوونه وار به قفسه سینه اش میکوبید.
آب دهنش رو محکم قورت داد ، سرچرخوند و از پنجره به بیرون خیره شد..چهارزانو روی تخت حرکت کرده خودش رو به پنجره رسوند و بازش کرد.
به محض باز شدنش باد خنکی با صورتش برخورد کرد.کمی هم که شده حالش رو جا آورد.
شب توی بغل یونگی خوابش برده بود اما حالا خبری ازش نبود.
"بازم من تنها گذاشت.."به دنبال این حرف آهی کشید و از روی تخت بلند شد.
بلافاصله بعد اینکه از اتاق دراومد، بوی قهوه ی تازه دم کشیده مشامش رو پر کرد.با یک نفس عمیق خواب از سرش پرید، با فکر اینکه یونگی براش قهوه دم کرده لبخندی روی لبهاش جا خشک کرد.
اما وقتی به آشپزخونه رسید خشکش زد..اون پسری که سر گاز ایستاده بود و املت می پخت کسی نبود جز هم خونه عزیزش جونگکوک.
اولش نشناختش چون پشت بهش ایستاده بود اما وقتی پسرک به سمتش برگشت فهمید کیه "هیونگ بالاخره بیدار شدی؟!"
اشک توی چشمای جیمین جمع شد "جونگکوک!"
با قدم های بلند بهش نزدیک شد و بی معطلی بغلش کرد "باورم نمیشه اینطوری سر پا میبینمت.."
جونگکوک تک خنده ای کرد و متقابلا دست های رو دور کمر جیمین حلقه و بغلش کرد.
"هیونگ...حالت چطوره؟"جیمین ازش جدا شد و به صورت پسرک خیره شد "با دیدنت بهتر شدم!"
جونگکوک لبخندی زد و زیر گاز رو خاموش کرد "برات یه صبحونه ای آماده کردم که انگشتاتو هم باهاش میخوری!"
جیمین تک خنده ای کرد "مطمئنم همینطوره!"
در همون حین جی ایون هم از راه رسید ، درحالی که دستش یه کیسه پلاستیکی بود وارد آشپزخونه شد "منم نون خریدم .."
**
"خب چخبر...من فکر میکردم برگشتی به روستاتون.."
جونگکوک یه تیکه از تست گذاشت دهنش و همینطور با دهن پر جواب داد "آره مامانبزرگم خیلی اصرار کرد یه مدت اونجا موندم اما خب میدونی که من نمیتونم بیکار بشینم یه جا..به هر حال باید پول دربیارم برای همین برگشتم.." بعد کمی مکث ادامه داد "البته برگشتم تا تو رو هم ببینم واقعا دلم برات تنگ شده بود."
جیمین لبخند محوی زد و سر تکون داد "منم واقعا دلم برات لک زده بود.خوشحالم که میبینم حالت خوبه"
دستش رو نوازش وار گذاشت روی کمرش و ادامه داد "برگشتی تعمیرگاه؟"
جونگکوک نفسش رو با آه بیرون داد و کمی از قهوه اش نوشید "نه...راستش هنوز کار پیدا نکردم چون تازه دیشب برگشتم سئول"
YOU ARE READING
Hey!Mr.policeman~Yoonmin♡
Fanfiction«هی!آقای پلیس میشه نشانتون رو ببینم؟ فکر کنم قلبم بهش گیر کرده..» . ⛓️خلاصه:یک پرونده جنایی جدید که مسئولش یونگی،اما مشکل اینجاست که جیمین اکسش که به طرز بدی از هم جدا شده بودن هم قاطی این پرونده شده و حالا جونش در خطره! . 🐈⬛فیک : هی!آقای پلیس �...