15•~" مامورانِ مخفی!"

272 53 12
                                    


بعد از چندین روز کافه رو باز کرده بود به خاطر نبود جیمین مجبور بود یک نفر دیگه رو به طور موقت استخدام کنه.

برای همین قبل از اینکه دست به کار بشه آگهی استخدام رو چسبوند به شیشه ی کافه.

صندلی هایی که روی میز ها گذاشته بود رو یکی یکی برداشت و به طور منظم چید.

همین که آخرین صندلی رو گذاشت روی زمین صدای زنگوله ی بالای در به گوشش رسید.

وقتی سر چرخوند مشتری ثابتش رو دید به لطف جیمین دو سه روز پیش توی اداره پلیس دیده بودش.
تعظیم کوتاهی بهش کرد "سلام خوش اومدین!" به دنبال این حرف رفت پشت صندوق.

نامجون هم متقابلا تعظیم کرد و به صندوق نزدیک شد "سلام.."

سوکجین پیشبندش رو پوشید و در حالی که از پشت  گرهش رو می‌بست برگشت سمت نامجون "خب..همون همیشگی؟"

نامجون سر تکون داد "بله ممنون میشم.." به دنبال این حرف کارتش رو از توی کیف پولش درآورده دراز کرد سمتش.

سوکجین برای احترام هر دو دستش رو جلوش دراز کرد و با یکیش کارت رو گرفت در عین حال با سر تعظیم کرد. بعد اینکه کارت رو کشید به همون شکل پسش داد "دستگاه رو تازه روشن کردم یکم طول میکشه تا آماده بشه متاسفانه یکم باید منتظر بمونید."

به دنبال این حرف به یکی از میز های نزدیک به صندوق اشاره کرد.
نامجون با لبخند سری تکون داد "مسئله ای نیست!" و بعد بدون هیچ حرفی به سمت میز حرکت کرده یکی از صندلی ها رو کشید عقب و نشست.

حدود پنج دقیقه طول کشید تا آمریکانوی مشتریش رو آماده بکنه "سفارشتون آماده اس!"

نامجون از جاش بلند شد و گوشیش رو که توی دستش بود گذاشت جیب پشتی شلوارش.جلوی صندوق ایستاد و آمریکانو رو از سوکجین گرفت و با لبخند عمیقی ازش تشکر کرد.

وقتی برگشت تا بره حرفی که سوکجین خطاب بهش زد سرجا میخکوبش کرد "لطفا دیگه اینجا نیا!"

بعد چند ثانیه مکث روی پنجه پاهاش چرخید و با اخم نگاهش کرد "چرا؟"

سوکجین دستمال پارچه ای توی دستش رو خیس کرد و از پشت صندوق بیرون اومد "من همه چیزو یادمه لازم نیست دیگه بیای اینجا وقتی میبینمت ناراحت میشم..!"
روی میز خم شد و با اون دستمال شروع کرد به پاک کردنش.

اشک توی چشمای نامجون حلقه زد "اگه یادت بود پس چرا جوری رفتار کردی که انگار نمیشناسیم؟"

سوکجین از حرکت ایستاد بعد کمی مکث صاف ایستاد و سرچرخوند "اگه جیمین رو دیدی بهش بگو که دلم براش تنگ شده!"

به دنبال این حرف نگاهش رو ازش گرفت و خواست به کارش ادامه بده که نامجون از مچ دستش گرفت "من چی؟"

سوکجین بدون اینکه نگاهش کنه همینطور که به یک نقطه ی نامعلومی خیره شده بود دستش رو محکم پس زد "برو!"

Hey!Mr.policeman~Yoonmin♡Where stories live. Discover now