Part Fourteen: Secret (1)

847 316 144
                                    

BBH POV:

امروز وقت مشاوره داشتم. از هفته پیش تا الان، هر ثانیه ای که میتونستم فکر کنم، فکر چانیول توی ذهنم بود و نگاه ترسیده و پنیکش وقتی که لمس میشد. یکی دو بار هم توی تایم کاری این رو دیده بودم مخصوصا وقتی میرفت به سالن غذاخوری اصلی تا مثلا ناهار بخوره ولی خب، میرفت پیش دوستاش توی بخش R&D. به کیونگسو همون روز زنگ زدم و ازش وقت گرفتم و خب مجبورش کردم بخاطر من ساعت 9 صبح دفتر مشاوره اش رو باز کنه. راس ساعت 9 رسیدم و اون از قبل اونجا بود. بدون اینکه واکنشی به هم داشته باشیم، روی کاناپه نشستم و گفت:"خب، چی شده که انقدر تو فکری؟"

بهش نگاه کردم و گفتم:"برای خودم اینجا نیومدم."

متعجب نگام کرد و گفت:"پس بخاطر کدوم احمقی اینجایی؟ من رو ساعت 9 صبح کشیدی اینجا بخاطر کس دیگه؟"

جمله آخرش عصبی بود. لبخند زورکی زدم و گفتم:"یه پسری هست که یه هفته است میشناسمش. عالیه از هر نظر فوق العاده است. باهوشه، جذابه، خوش تیپه. همه چیش کامله ولی دو تا مشکل داره که روی اعصابمه. اولی رو میدونم چطوری حل کنم ولی دومی..."

به پشتی صندلیش تکیه داد و گفت:"از اول برام تعریف کن."

-:"چانیول همسن خودمونه. توی بچگی توی پرورشگاه بوده و خانواده ای نداشته و تا جایی که من فهمیدم چند سال اصلا نمیتونسته حرف بزنه. این بچه بی نهایت باهوشه. یعنی میتونم بگم گاهی حتی از من هم باهوش تره ولی به شدت بی اعتماد به نفسه. برای این مورد، میدونستم باید چکار کنم و خب موفق هم شدم. ولی ... اون به لمس آدم ها پنیک میشه."

بهش نگاه کردم و گفت:"همه آدمها؟"

-:"من، کریس، و دو سه نفر دیگه نه. ولی اگر کسی لمسش کنه یا موقع حرف زدن بیش از حد بهش نزدیک شه، خیلی زود نفساش بریده میشه و عین بچه ها، تو خودش جمع میشه و علائم حملات پنیک بهش دست میده."

-:"از گذشته ش چیزی میدونی؟"

-:"نه. هیچی نمیدونه. و فقط میگه همیشه این مشکل رو داشته."

-:"میخواد درمان شه؟"

-:"من میخوام درمان شه."

-:"دوسش داری؟"

-:"آره...نه...صبر کن ببینم چی گفتی؟"

پوزخند زد و گفت:"بکهیون دوسش داری."

عصبی گفتم:"چرا چرت و پرت میگی؟"

-:"من از بچگی میشناسمت بک. خیر سرم با هم بزرگ شدیم. و تو حتی مشکلات کوچک و بزرگ من رو نمیدونی. ولی زیر نظرش گرفتی و یه هفته است فکر و ذکرت شده اون. تو بهش علاقه مند شدی."

-:"کیونگ دلت میخواد بمیری. میدونی که من چه مشکلی دارم. پس چرا هی میخوای بهم بگی؟"

-:"من بهت گفتم تو احتمال داره دمی سکشوال باشی نه آسکشوال. خودت اصرار داری که آسکشوالی."

Similar BUT differenT + After Story (completed)Where stories live. Discover now