Part Sixteen: Secret (2)

802 295 249
                                    

BBH POV:

این یه هفته گذشته، به معنای واقعی کلمه، مزخرفترین هفته زندگیم بود. آوردن 5 تا نیروی جدید به بخش، گرفتن چند تا پروژه، نگاهای متعجب افراد بهم، کم دیدن چانیول، مزخرفات کیونگسو، برگشتن اون عوضی، همه و همه، باعث شده بود اعصابم ضعیف شه.

دیشب که بهم زنگ زد و گفت برگشته، فقط به یه چیزی فکر کردم. اینکه برم و تا میخوره بزنمش. پس فقط آدرس هتل رو گرفتم و رفتم. وقتی جلوی در اتاقش رسیدم، زنگ زدم. در رو باز کرد. هوله تنپوش تنش بود و موهاش خیس بود. با پوزخند گفت:"خیلی زود اومدی. انگار زیادی مشتاق بودی."

با اخم نگاهش کردم و رفتم سمتش و محکم هولش دادم به کنار و رفتم داخل. صدای خنده ش رو شنیدم و بی توجه بهش، روی صندلی نشستم و گفتم:"گفتی دیگه پات رو کره نمیذاری. چرا برگشتی؟"

-:"دلم برات تنگ شده بود. نمیتونستم برگردم؟ ممنوع الورود نشده بودم که!"

پوزخند زد. گفتم:"برای من دلت تنگ شده؟ چرت نگو."

-:"حتی اگر برای پولهات هم دلم تنگ بشه، چون برای توئه، پس میشه دلتنگی برای خودت. قبلا انقدر نامهربون نبودی. نکنه کس دیگه ای اومده تو زندگیت؟"

پوزخند زدم و گفتم:"یه جوری حرف نزن که انگار بینمون یه رابطه بوده و مجبورت کردم بری یه کشور دیگه."

متفکرانه گفت:"یه رابطه بود. من بهش میگم یه رابطه احساسی قوی."

-:"فکر میکنم دیگه داری میری روی اعصابم و خودت هم میدونی اینکه بری روی اعصاب من، اصلا چیز خوبی نیست."

-:"میدونی وقتی عصبی میشی، خیلی هات و سکسی میشی؟"

عصبی نگاهش کردم و گفتم:"واقعا فکر کنم دلت میخواد بمیری؟!"

نزدیکم شد و گفت:"مردن به دست تو رو هم دوست دارم."

ایستادم و محکم با لگد زدم توی شکمش و افتاد روی زمین. گفتم:"خوب میدونی آدم صبوری نیستم شین یونگ وو. پس مزخرفاتت رو تموم کن و برو سر اصل مطلب."

به زور لبخندی زد و گفت:"تو هم خوب میدونی که منم آدم وحشی ای هستم. پس سعی نکن وحشی ترم کنی."

-:"منم بیون بکهیون 14 سال پیش نیستم. این رو خوب میدونی."

-:"منم شین یونگ وو 14 سال پیش نیستم بکهیون."

-:"فقط بگو چی میخوای!"

به پاکتی که روی میز بود، اشاره کرد و برش داشتم. پاکت رو باز کردم و عکسهای چانیول رو توش دیدم. متعجب و عصبی نگاهش کردم و گفتم:"به چی میخوای برسی؟"

پوزخندی زد و گفت:"پسر احمق و با نمکیه. دوستش که نداری؟"

-:"کارمندمه و خودت میدونی که روی کارمندهام حساسم. پس فقط زرت رو بزن."

Similar BUT differenT + After Story (completed)Where stories live. Discover now