Part 31: After Party 😈

966 280 315
                                    


قرار بود تا شنبه آپ نکنم ولی خب ... آپ میکنم ... شما که ووت نمی‌دید ولی برای اون چند نفری که ووت میدن آپ میکنم ....

قبل آپ، مرسی از تویی که برام پوستر ساختیییی ... کلی هارت برات 😍😍❤️❤️❤️

و اینکه مشکل لپ تاپ و اینا رو که در جریان هستید.... تا درست نشه دیگع نمیتونم تند آپ کنم و خب ... احتمالا هفته دیگه یک روز آپ باشه یا دو روز.... پس عشقتون رو به سیمیلار بیشتر کنید

و اینکه .... بریم بخونیم 😈😈😈

------- ⁦\(◎o◎)/⁩⁦(@_@)⁩

BBH POV:

امروز یکشنبه بود و قرار بود همه بچه ها بیان خونه من برای جشن پیروزیمون. تیم دادستانی به همراه سه را کوچولو، کریس و جونمیون، کیونگسو و دوست پسرش که میخواستم سر به تنش نباشه.

حدود ساعت 5 بود که کم کم مهمونهامون اومدن. اول از همه کریس و جونمیون بودن که خب، از قیافه کریس مشخص بود که این چند روزه خیلی بهش خوش گذشته و لنگهای زیر پوستی جونمیون هم نشون میداد که من درست حدس زدم. وقتی یه بار جونمیون موقع نشستن، ناله ریزی کرد، چانیول پرسید:"هیونگ، چی شده؟ کمر درد داری؟"

بلند زدم زیر خنده و چان با بهت نگام کرد. کریس هم رفت تو افق و جونمیون خیلی راحت برگشت گفت:"نمیدونم جزو کمردرد حساب میشه یا نه، ولی کریس دیشب یکم وحشی شده بود و منم یکم الان درد دارم."

چانیول با بهت نگاش کرد و رفتم جلو و گفتم:"کیم، جلوی دوست پسرم انقدر راحت صحبت نکن، معذب میشه."

خندید و گفت:"بالاخره که باهاش مواجه میشه رئیس. پس بذارید از الان چشم و گوشش باز شه."

چانیول معذب از جاش بلند شد و گفت:"من میرم دستشویی."

و سریع رفت. دنبالش رفتم و وقتی به اتاق رسیدم، دستش رو گرفتم و گفتم:"چی شد چانیول؟"

روی تخت نشست و سرش رو گذاشت روی شکم من و بغلم کرد و گفت:"بکهیون من نمیخواستم کریس و جونمیون هیونگ رو موقع همچین چیزی تصور کنم و خب، الان جلو چشمم رژه میره و اذیتم میکنم."

موهاش رو نوازش کردم و گفتم:"پسر کوچولوی حساس من. اگر بابایی بوست کنه، خوب میشی؟"

خندید و گفت:"بابایی میتونه بوسم کنه ولی ذهن من زیادی بیش فعاله."

خندیدم و سرش رو بوسیدم و گفتم:"بعد اینکه رفتن، بهم بگو دقیقا چیا تصور کردی."

خندید و بلند شد و گفت:"بریم. زنگ میزنن."

و سریع لبهام رو بوسید و از اتاق رفت بیرون. این چند روز، چانیول خیلی مراعات من رو میکرد. اینکه مراقب باشه از یه حدی بیشتر لمسم نکنه تا حالم بد نشه، اینکه مراقب باشه تحریک نشم، اینکه شبها در آغوشم بگیره و موهام رو نوازش کنه تا بخوابم و وقتهایی که کابوس میدیدم، تا صبح بیدار میموند و با نوازشم، باعث میشد تمام حال بدم محو شه. اون پسر واقعا مثل یه فرشته اومد تو زندگیم و جای پاش رو سفت کرد. هیچ وقت فکر نمیکردم روزی بشه و ببینم که دلم میخواد با کسی رابطه برقرار کنم، برای بوسیدنش، پیش قدم بشم و حتی دلم بخواد انقدر ببوسمش تا نفسم قطع شه. چانیول، دوای من بود.

Similar BUT differenT + After Story (completed)Onde histórias criam vida. Descubra agora