Part 36: SHIN

751 240 214
                                    

PCY POV:

اگر یک روزی از من میپرسیدن، اگر بخوای آدمهای دنیا رو از باهوشترین فرد از لحاظ IQ و EQ دسته بندی کنی، اولین نفر رو کی میذاری، صد در صد میگفتم بکهیون! بیون بکهیون، از همه لحاظ باهوشه! هوش اجتماعی، هوش نبوغ، هوش ... هوش... دیگه چه هوشهایی داریم؟! کلا شماره یک من تو کل دنیا بکهیونه! شاید اگر هفته پیش میدونستم بکهیون چقدر باهوشه، اون دعوای مزخرف رو نمیکردیم که منجر بشه به این یک هفته تنبیهی که حتی اجازه بوسیدنش رو هم ازم گرفته! حتی دیگه اجازه نمیده بهم که تو اتاقش بخوابم. و این یک شکنجه است که لبهاش رو ببینی و نبوسی و خودش رو ببینی و خب ... ! فکر کنم بهتره ادامه ندم.

داشتم میگفتم اگر هفته گذشته میدونستم با کی طرفم، هیچ وقت حتی عصبی هم نمیشدم. تمام مدتی که ما داشتیم با تیممون، روی ایده کار میکردیم، بکهیون این ایده رو به ثبت رسونده بود و هیچ شرکتی، حق نداشت حتی مشابه برنامه ما رو بسازه، مگر اینکه با ما مذاکره داشته باشه و حق تالیف به ما بده. و این یعنی نبوغ یه رئیس 28 ساله که تونسته یه امپراطوری بسازه.

بکهیون راست میگفت. من اگر میخواستم رقیبش بشم، حتی نمیتونستم به گرد پاش برسم. اون نه تنها یه مهندس عالیه، بلکه دیدگاه مدیریتی فوق العاده ای داره که هیچ کس حتی نزدیک به اون دیدگاه هم نیست.

3 روز پیش، وقتی رئیس شرکتی که باهاش مذاکره داشتیم، یهو به دیدار ما اومد، بکهیون به جونمیون گفت باهاش مذاکره کنه و خودش حتی نزدیک هم نشد! وقتی آقای چو، به جونمیون گفته بود که میخواد با ما قرارداد ببنده، بکهیون ضربه نهایی رو زد و گفت در صورتی که بخوان با ما قرارداد ببندن، باید 30% به قیمت قرارداد اضافه کنن و توی یک بند قرارداد هم ذکر میشه که حداقل مدت قرارداد ما برای این پلن، 4 ساله است و در صورتی که از جانب اون شرکت، لغو بشه، باید 3 برابر مبلغ قرارداد رو به عنوان خسارت به ما پرداخت کنن.

هیچ وقت باورم نمیشد که اون شرکت با ما این قرارداد رو امضا کنه و اون موقع بود فهمیدم که باید الگوم رو بکهیون کنم. اون پسر، مغز اقتصادی قوی داشت و میتونست سریعا برای هر چیزی تصمیم گیری کنه. برخلاف من که ...

ساعت حدود 1 بود که به سمت اتاق بکهیون رفتم. وقتی رسیدم، در زدم و رفتم تو. بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت:"چی میخوای پارک؟"

در رو بستم و کمی جلوتر رفتم و گفتم:"بوس."

متعجب نگام کرد و گفت:"چی میخوای؟"

ابروش رو بالا برده بود و خب، بی نهایت جذاب شده بود. گفتم:"بوس میخوام. یک هفته است که حتی نذاشتی نزدیکت بشم."

روش رو ازم گرفت و به مانیتور داد و گفت:"برو پارک. سرم شلوغه. بهت که گفتم، تمام این یک هفته که هیچ، یک هفته آینده هم تنبیهت ادامه داره. هیچ لمسی نداریم تا تو یاد بگیری که چطوری رفتار کنی."

Similar BUT differenT + After Story (completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora