Part 37: Gift

746 239 112
                                    

BBH POV:
این چند روز استرس چانیول رو کاملا حس میکردم. اینکه دائم داره به اون شین عوضی فکر میکنه و سعی میکنه قوی باشه رو کامل حس میکردم. خیلی دلم میخواست برم و بغلش کنم ولی هر بار حس میکردم میخواد از من فاصله بگیره و میترسیدم بهش نزدیک شم و اذیت شه.
وقتی که کنار هم توی دفتر سهون نشسته بودیم و شین اومد، نفسهاش سنگین شد. رنگش پرید و دستهاش میلرزید. عصبانی بودم و حواسم به یولم بود که یهو دیدم دستهاش میلرزه و اومد بلند شه و افتاد زمین. واکنشهاش عجیب بود. به میز سهون چسبید و پاهاش رو جمع کرد و تو خودش جمع شد و تکونهای عصبی میخورد و اشکهاش روی گونه هاش میریخت. به شین نگاه کردم و دیدم با پوزخند کثیفی به چانیول نگاه میکنه. بهش نزدیک شدم و گفتم:"چانیول؟"
بهم با چشمای قرمزش نگاه کرد و تو خودش جمع شد و دستم رو روی ساق دستش گذاشتم که جیغ زد و گفت:"بهم دست نزنید. بهم دست نزن آجوشی. تو رو خدا."
گریه میکرد. چانیول جلوی من چانیول 4 ساله بود نه چانیول 28 ساله. جایی که دستم رو گذاشته بودم با دستش میخاروند و خراش میداد. گفتم:"باشه چانیول. باشه. بهت دست نمیزنم. خوبه؟"
بهم نگاه کرد و گفت:"دروغ میگید. دوباره بهم دست میزنید."
قلبم داشت تو سینه م میترکید. دلم میخواست بغلش کنم و نمیتونستم بهش نزدیک شم. به شین نگاه کردم که با پوزخند نگاه میکنه. با پوزخند گفت:"چانیول، پسر خوب، چرا میترسی. بیا پیش آجوشی تا تنبیه نشی."
چانیول تو خودش جمع شد و گفت:"تو رو خدا. دیگه گریه نمیکنم. تو رو خدا تنبیهم نکنید. دیگه گریه نمیکنم."
و بیشتر از قبل اشکهاش روی صورتش ریخت. شین کمی تو جاش تکون خورد که باعث شد چانیول ترسیده کمی جابه جا شه. به سهون گفتم:"ببرش بیرون."
سهون به نگهبانها اشاره کرد و تا خواستن شین رو بلند کنن، گفت:"چانیول میدونی اگر من برم، تنبیه بدتری داری؟ اون بیرون آجوشی های گنده ای هستن که میتونن مجبورت کنن کارایی بکنی که دوست نداری."
چانیول با صدای بلند گریه کرد و گفت:"نه نه. نبریدش بیرون. نه. تو رو خدا. من پسر خوبی میشم."
و سرش رو روی زانوهاش گذاشت. سمت شین رفتم و یقه ش رو گرفتم و گفتم:"توی عوضی با این بچه چکار کردی؟!"
شین پوزخند زد و گفت:"کاری که همه کسایی که جای من بودن میکردن. اون بچه واقعا جذابه. بچگیش هم همینقدر جذاب بود."
و بعد به پایین تنه ش نگاه کرد و گفت:"وقتی دوتاتون رو کنارم میبینم، ناخوداگاه همه چی میره سمت اونجا."
و بهم با پوزخند نگاه کرد. عصبی گفتم:"توی عوضی..."
خواستم مشت بهش بزنم که سهون دستم رو گرفت و گفت:"نکن بکهیون."
عصبی گفتم:"چطور میتونم چانیول رو اونطوری ببینم و نخوام بکشمش."
شین خندید و گفت:"اون بچه واقعا همه چی رو یادشه."
خواستم برم سمتش که سهون محکم نگهم داشت. شین با خنده گفت:"چانیول، بیا اینجا. آجوشی دوست داره که بغلت کنه."
به چانیول نگاه کردم که با ترس نگاهش میکرد و شین گفت:"بیا پسر. آجوشی به دستهات نیاز داره. شاید به لب هات. بیا."
داشتم میسوختم از درون. چانیول با ترس چهار دست و پا بهش نزدیک شد و شین گفت:"آفرین پسر خوب."
چانیول نزدیکش روی زمین نشست و شین گفت:"میتونی به آجوشی دست بزنی؟"
چانیول با ترس گفت:"میتونم وایستم. پام درد میکنه."
شین با پوزخند کثیفی گفت:"آره. وایستا."
چانیول ایستاد و گفتم:"یول..."
بهم ترسیده نگاه کرد و جلوی شین ایستاد. شین با پوزخند گفت:"زود بزرگ شدی پسر!"
چانیول تو چشمهاش نگاه کرد و یهو پوزخند زد و گفت:"خیلی زود بزرگ شدم آجوشی. به لطف شما."
و محکم یه مشت تو صورتش زد. با سهون متعجب نگاهش کردیم و شین عصبانی گفت:"چه غلطی کردی؟"
چانیول پوزخند زد و گفت:"شبیه سازی برات جذاب بود؟ داشتی لذت میبردی؟"
گفتم:"یول؟"
بهم نگاه کرد و گفت:"این عوضی زیادی فکر کرده آدمها ازش میترسن. گفتم یکم لذت ببره و بعد، تف کنم تو صورتش."
و توی صورتش تف کرد و گفت:"توی عوضی، خانواده م، اموالم، زندگیم، همه چی رو ازم گرفتی و حالا نشستی اینجا و نه تنها ناراحت نیستی، بلکه جوری رفتار میکنی که مطمئنم هنوز از کارهای کثیفت لذت میبری."
شین عصبی پوزخند زد و گفت:"نه. هر کاری که کردم ازش لذت بردم. تنها چیزایی که شاید اگر بمیرم، پشیمون باشم، اینه که با تو و بکهیون هیچ وقت نخوابی..."
با مشت چانیول، حرفش نیمه تموم موند. چانیول گفت:"دادستان اوه، لطفا مدارک رو بیارید امضا کنیم. این عوضی زیادی اکسیژن مصرف کرده."
سهون، پرونده ای رو باز کرد و به چانیول گفت:"جاهایی که مرتبط با توئه رو امضا کن. قبلش حتما بخون."
چانیول، پرونده رو گرفت دستش و شروع کرد به خوندن و بعد از اینکه تمام صفحات رو خوند، پایین هر کدوم رو امضا کرد و مهر زد. کنارش ایستاده بودم تا شین، کمتر نگاه کثیفش رو بهش بندازه. وقتی که تموم شد، پرونده رو به سهون داد و گفت:"ما میتونیم بریم؟"
سهون گفت:"آقای شین هم باید امضا کنن."
و به نگهبان اشاره کرد که بیارنش نزدیک میز و وقتی نزدیک شد، سهون خودکار رو داد دستش و گفت:"امضا کن."
شین با پوزخند گفت:"و اگر نکنم؟"
سهون پوزخندی زد و گفت:"از جانب تو، دادگاه امضا میکنه. پس بهتره خودکارت رو تکون بدی و امضاش کنی."
شین پوزخندی زد و امضا کرد و گفت:"تموم شد."
و به چانیول و بعد به من نگاه کرد و گفت:"خیلی مراقب خودتون باشید پسرا."
چانیول بهش نزدیک شد و در گوشش گفت:"تو خیلی مراقب خودت باش آجوشی. زندان جای خطرناکیه برای آدمهای پدوفیل و متجاوز."
و با پوزخند ازش فاصله گرفت و گفت:"میترسم وقتی خوابیدی، یکی بهت تجاوز کنه آجوشی!"
و بعد به سهون گفت:"ممنونم. امیدوارم به زودی ببینمتون."
و تعظیم کرد و دستم رو گرفت و دنبال خودش کشید. وقتی بیرون رفتیم، گفتم:"چانیول؟"
بهم نگاه کرد و گفتم:"خیلی عوضی ای."
و دستم رو از دستش کشیدم بیرون و به طرف پارکینگ رفت. از دستش ناراحت بودم. وقتی اون نمایش مسخره رو بازی میکرد، به من فکر نکرد. به اینکه چه حسی دارم. قلبم چطور باید دردش رو تحمل میکرد و بعد اون عوضی داشت فیلم بازی میکرد.
صدای پاش رو شنیدم و بعد دستم رو کشید و گفت:"بکهیون."
عصبی نگاهش کردم و گفت:"ببخشید. نمیدونم..."
چشماش اشکی شد. تو چشمهاش نگاه کردم و گفتم:"فقط ناراحتم. اینکه حس کردم یه چانیول 4 ساله جلومه و نمیتونستم کاری کنم، عصبیم میکرد."
نگام کرد و بعد محکم بغلم کرد و گفت:"یهویی شد. اولش ... وقتی بهم دست زدی، واقعا چانیول 4 ساله بودم و بعد، نگاهت، من رو از اون کابوس آورد بیرون."
سرش رو توی گردنم فرو برد و گفت:"تو همیشه فرشته نجاتمی بکهیون. ببخشید اگر باعث شدم قلبم اذیت بشه. شین به زودی از دنیا محو میشه. شاید آثار کاراش تا ابد تو زندگیمون باشه، ولی دیگه همه چی تموم شده. بهم کمک کن بتونم فراموش کنم."
آغوشمون رو محکمتر کردم و گفتم:"با هم، از پس همه چی برمیایم."
صدای سهون رو شنیدم و از هم فاصله گرفتیم. بهمون نزدیک شد و گفت:"کلید خونه رو میتونم الان تحویلتون بدم. میتونم بعد از تمام مراحل اداری بهت بدم. کدوم رو میخوای؟"
چانیول نگاهی بهم کرد و گفت:"بعدا. امروز میخوام با دوست پسرم، مرغ سوخاری و سوجو بخوریم و فیلم ببینیم."
سهون لبخندی زد و گفت:"باشه. بعدا میبینمتون."
تعظیم کوتاهی کردیم و سهون رفت. با خنده گفتم:"بعد مرغ سوخاری و سوجو، میتونیم کارای دیگه هم بکنیم؟"
با شیطنت نگام کرد و گفت:"میخوای قبل مرغ سوخاری و سوجو کارای دیگه کنیم؟"
خندیدم و گفتم:"بریم خونه. تنبیهت از امروز تمومه."
تا برسیم خونه، حرف خاصی بینمون رد و بدل نشد. هنوز توی فکر بود و نمیخواستم اذیتش کنم. برای همین گذاشتم توی خودش باشه.
وقتی وارد خونه شدیم، یهویی گفت:"بکهیون!"
برگشتم سمتش که ببینم چی میگه، یهو شونه هام رو گرفت و محکم من رو کوبوند به دیوار و لبهاش رو گذاشت روی لبهام و میتونم بگم برای اولین بار، وحشیانه من رو بوسید. دستم رو دور گردنش حلقه کردم و من هم جواب بوسه ش رو دادم، به روش خودم، خشن!
وقتی ازم جدا شد، با خنده گفتم:"این برای چی بود؟"
پوزخندی زد و گفت:"تمام این مدت نذاشتی ببوسمت و این برای این بود که بگم خیلی میخوامت."
انگشت شصتم رو روی لبش کشیدم و گفتم:"پسرم، چند روز پیش بوست کردم. پس لطفا نگو نذاشتم ببوسیم!"
لبهاش رو مماس لبهام کرد و گفت:"تو بوسیدی، من که نبوسیدم!"
خندیدم و گفتم:"از دم در شروع میکنی؟"
بوسه محکمی رو لبم کاشت و گفت:"آره. از همینجا!"
تا اومد نزدیکتر گفتم:"بهتره قبلش دعوامون رو سر کی تاپ باشه داشته باشیم، دوست ندارم تو اوج، سرش بحث کنم! شکنجه ست."
خندید و گفت:"من که به دو دور راضی ام، پس، فکر کنم بحثی نمیمونه."
لاله گوشش رو بوسیدم و زمزمه کردم:"یه نفر اخیرا زیادی میزنه بالا."
دستش رو روی ستون فقراتم از بالا به پایین کشید که باعث شد بلرزم و گفت:"شاید بخاطر اینه که کسی که کنارشه زیادی جذابه!"
خندیدم و گفتم:"تکذیبش نمیکنم."
تو چشمهام نگاه کرد و شروع کرد به بوسیدنم و همزمان، هر دو به سمت اتاق میرفتیم! البته دوست داشتم جاهای دیگه خونه، مثل میز آشپزخونه و کاناپه و حمام هم تستش کنم ولی خب، گویا یه نفر علاقه وافری به اتاق خواب داشت.
همزمان به اینکه سمت اتاق میرفتیم و خشن! هم رو میبوسیدیم، دکمه های لباسش رو باز کردم و پیرهن چهارخونه آبی آسمانیش رو پرت کردم روی زمین و دستم رو روی بدنش کشیدم که باعث شد ناله کنه و بگه:"بکهیون، دیوونه م میکنی."
لب پایینش رو گاز گرفتم و گفتم:"هدفم همینه که دیوونه ت کنم."
به اتاق رسیدیم، در رو باز کرد و یهو دستش رو زیر باسنم برد و بلندم کرد و گفت:"وقتی دیوونه میکنی، به عواقبش هم فکر کن."
و روی تخت پرتم کرد و روم خیمه زد و مجدد به لبهام حمله کرد. اولین بار بود که چانیول اینطور خشن من رو میبوسید و خب، عالی بود. حسی که داشتم، بینهایت خوب بود. دکمه های پیرهنم رو باز کرد و کمک کرد از تخت کمی فاصله بگیرم و روی زمین انداختش.
و شروع کرد به بوسیدن قفسه سینه ام و کم کم پایین اومد و من فقط میتونستم لبهام رو گاز بگیرم که ناله نکنم و کنارش هم روتختی رو توی دستهام مشت کنم.
نمیدونم چقدر گذشت که بدون لباس، درگیر بوسیدن هم بودیم که یهو ازم جدا شد و گفتم:"چی شد؟"
با شیطنت نگام کرد و گفت:"صبر کن."
و سمت کشو پاتختی رفت و یه جعبه از توش درآورد. کادو بود. نگاش کردم و گفتم:"کادو؟ الان؟"
خندید و گفت:"خوشت میاد ازش."
نشستم و کادو رو ازش گرفتم و بازش کردم. خب، اصلا انتظارش رو نداشتم و بهش نگاه کردم و گفتم:"اینا؟!"
با شیطنت خندید و گفت:"هر طور که میخوای ازشون استفاده کن رئیس!"
دستبند مشکی رنگ رو از توی جعبه درآوردم و زیرش، یه روان کننده بود و کنارش هم یه چشم بند. گفتم:"واقعا فکر کردی همچین کینکایی دارم؟"
نگران گفت:"خوشت نیومد؟"
زل زدم تو چشمهاش و گفتم:"واقعا فکر کردی خوشم میاد؟"
و شلاق باریکی که توی جعبه بود رو درآوردم و نگاش کردم. گفت:"فکر میکردم دوست داشته باشی."
پوزخندی زدم و گفتم:"چی راجب من فکر کردی یول؟"
آب دهنش رو قورت داد و گفتم:"فکر کردی خوشم میاد که دستهات رو با دستبند ببندم پشت بدنت..."
و مجبورش کردم پشتش رو کنه و با دستبند دستهاش رو بستم. بعد توی گوشش زمزمه کردم:"و یه چشم بند ببندم روی چشمهات..."
و چشم بند رو بستم روی چشمهاش. با زبونم گردنش رو لیس زدم و باعث شد که ناله کنه و بلرزه. شلاق ظریف رو برداشتم و روی کمرش کشیدم و گفتم:"و با شلاق، تنبیهت کنم؟"
و ظربه آرومی بهش زدم. مجددا گفتم:"و بعد، مجبورت کنم داگی جلوم بشینی و سخت واردت شم و همزمان با شلاق بزنمت و تو حتی نتونی دستهات رو برای لمسم استفاده کنی؟"
و مجبورش کردم داگی استایل شه. پشت کمرش رو بوسیدم و گفتم:"اگر چنین فکری راجبم کردی، برای خودم متاسفم."
در ظرف رو باز کردم که گفت:"بکهیون ببخشید..."
با شلاق زدم پشتش و نذاشتم حرفش رو ادامه بده و گفتم:"متاسفم برای خودم که اجازه دادم انقدر خوب من رو بشناسی!"
و روی جای شلاق رو بوسیدم. با خنده گفت:"دوستش داشتی؟"
-:"عاشقش شدم و خب، اگر چند روز نتونستی حرکت کنی، تقصیر خودته پسرم. کارایی میکنی که بابایی نتونه خودش رو کنترل کنه."
خندید و من شروع کردم به پیاده کردن فانتزی هایی که داشتم و بعد از چند دقیقه که دیدم تحمل هردومون کمه، شلاق رو کنار انداختم و عملیات اصلی رو شروع کردم. انقدر تحریک شده بودیم که مدت زمان زیادی طول نکشید که هر دو به اوج برسیم.
دستبند رو از دستش باز کردم و دستهاش رو بوسیدم و کمکش کردم روی تخت دراز بکشه و بعد، چشمهاش رو هم باز کردم. روش خیمه زدم و تو چشماش نگاه کردم و گفتم:"الان که فکر میکنم، میبینم کینکم رو دوست نداشتم."
نگام کرد و چیزی نگفت. چشمهاش رو بوسیدم و گفتم:"اینکه چشمهات رو ببینم و بدنم رو لمس کنی، بیشتر دوست دارم."
دستش رو پشت سرم برد و من رو پایین کشید و بوسید و گفت:"برای دور بعدی، نوبت منه فانتزی هام رو انجام بدم."
متعجب نگاش کردم و گفتم:"الان؟"
شیطون خندید و یهو بلند شد که آخ خودش هم درومد و گفت:"آره. الان."
و دستم رو گرفت و کشید سمت حمام. وان رو پر کرد و گفتم:"تو حموم دوست داری؟"
شیطون گفت:"خیلی."
و بعد هر دو توی وان روبه روی هم نشستیم. با پاهای درازش، شروع کرد لمس کردن بدنم و خب، هیچ وقت تجربه ش رو نداشتم اینکه تو چشمش نگاه کنم و اینطوری لمس بشم و خب، داشتم تحریک میشدم که دستش رو کف پاهام حس کردم. داشت پاهام رو ماساژ میداد. سرم رو روی پشتی وان گذاشتم و گفتم:"یول..."
و چشمهام رو بستم. پاهام رو ماساژ میداد و گاها، میبوسید. وقتی که داشتم از لذت کارهاش از خود بی خود میشدم، یه پاهام رو باز کرد و اومد جلو. تو چشمهاش نگاه کردم و گفت:"میخوامت. زیاد."
دستم رو پشت سرش گذاشتم و موهاش رو نوازش کردم و گفتم:"منم مال تو ام."
و شروع کرد به بوسیدنم و همزمان، آماده م میکرد. من همه چیز رو برای اولین بار با چانیول تجربه میکردم و همه چیز برام عالی بود. فرای تصور عالی بود.
وقتی که برای بار دوم یکی شدیم و برای بار دوم به اوج رسیدیم، بوسیدمش و گفتم:"عاشقتم."
لبخندی زد و گفت:"منم عاشقتم."
نوازشم کرد و گفت:"بکهیون، اگر خونه م رو پس بگیرم، چکار کنیم؟"
گفتم:"هر کاری که تو بخوای."
-:"یعنی حاضری که بریم اونجا با هم زندگی کنیم؟"
دستش رو گرفتم و گفتم:"هر جا که تو باشی منم همونجام."
دستم رو بوسید و گفت:"همینکارا رو میکنی که دیوونه ت شدم."
خندیدم و گفتم:"خوبه. دیوونه بودنت رو دوست دارم."
بلند شد و پشتم نشست و مجبور کرد بهش تکیه بدم و گفت:"تا ابد دیوونه ت میمونم. پس لطفا ازم خسته نشو."
خندیدم و گفتم:"دیوونه."
و بهش تکیه دادم و چشمهام رو بستم. من همیشه توی ذهنم دنبال کسی مثل چانیول بودم. کسی که اگر خسته بودم، اینطوری بهش تکیه بزنم و باهاش باشم! چانیول باعث آرامش من بود.

💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕

اینجا یه نفر بیخوابی زده به سرش ...

خبببب... قول داده بودم هر هفته دو قسمت و اینم ادامه قسمت بعدی تقدیم به نگاه زیبای شمایی که میخونی ووت نمیدی و نگاه زیباتر شمایی که میخونی و ووت میدی

از الان منتظر قسمت بعدی باشید... کوتاهه ولی ... نمیگم کهههه چیههههه (امپرگ نیست فیک منتظر بارداری و اینا نباشید)

صبح پاشدم منتظر کامنتهاتون هستم 🌹

Similar BUT differenT + After Story (completed)Where stories live. Discover now