part2_Misery_

5.5K 937 40
                                    

♡رنگی کردن ستاره پایین رو فراموش نکنید♡



سوهیون به محض بالا رفتن از تپه فریادی شنید:

"آپا"

لبخند خسته ای به فرزند امگای زیادی پرانرژیش که به محض پایین اومد از اسب به آغوش کشیده بودش زد.
شش ارابه دنبالش میکردند و باعث گشاد شدن چشم های پسرش شدند.

"اینا همش مال ماست آپا؟"
اون به محض دیدن اون ها محسور شده از تمام لباس های زیبا و کتاب هایی که میتونست داشته باشه پرسید.

"همه ش مال ماست پسرم"

سوهیون با دیدن جفتش که به سمتشون میومد لبخندی زد.

"خوش برگشتی عزیزم."

جفتش هه را بهش لبخند زد و همونطور که متقابلا به آغوشش میکشید نفس عمیقی کشید.
افراد زیادی دورشون ایستاده بودند و همه مشغول حرف زدن، خندیدن خوشحالی کردن بودند.
هیچ کس نمیتونست باور کنه اونها اونقدر چیزی به دست آوردند. شیش ارابه پر از گندم، غلات، بز و گوسفند...و خیلی چیزهای دیگه.
هیچ کس باورش نمیشد و با سر خوشی مشغول لذت بردن و رقصیدن می شدند. انگار امسال موفقت بزرگی به دست آورده بودند.

ولی البته که هیچ کس نمیدونست چطوری؟!
هیچ کس متوجه نشد آلفا سوهیون با شونه های افتاده و قلبی سنگین وارد کلبه چوبیش شد.
هیچ کس نفهمید چشم هاش چطور وقتی به پسرش که به زور شانزده سالش میشد و مشغول خندیدن و بازی کردن با چندتا بچست، خیره میشد از اشک میسوزه!

هیچ کسی متوجه نشد به جز جفت خودش. هه را راهش رو به کلبه کشید و پنجره کوچکی رو از طرفی که همسرش به بیرون نگاه میکرد باز کرد.
اتاق متشکل بود از اون پنجره کوچک، یک تخت خواب ساده اما گرم و راحت که سمت راست درب بود و دو فانوس کنارش قرار داشتند و یک کمد کوچک با گلدان روش که سمت چپ اتاق قرار داشت.
و آخر از همه هم پرده ی زیبا با گلدوزی گل و جنگل که توسط مادربزرگ سوهیون برای جفتش دوخته شده بود.

هه را همونطور که سرش رو روی بازوی جفتش گذاشته بود و با لبخند به اعضای پکش نگاه میکرد گفت:
"بنظر نگرانی...کام آن(خدایی من اینو تو بوکای خودمم کام آن مینویسم توقع ندارین ترجمش کنم که؟)...وقت جشن گرفتنه...ما امسال ی موفقیت بزرگ داشتیم."

"هرا..."

خجالت زده از پاسخی که قراره بشنوه لب زد:
"من یک گناهی انجام دادم...یک کار بدی کردم..."
همونطور که چشم هاش از اشک برق میزد اعتراف کرد.

هه را سرش رو بالا برد و به جفتش نگاه کرد:
"گناه؟ داری درمورد چی حرف میزنی سو؟"

"من...من هیچ وقت نباید این کارو انجام میدادم...مهم نبود اگه از گشنگی می میردیم...ولی کاری که من کردم...کاری که کردم
...خیلی بزرگتر از فاجعه گرسنگیه"

Blue Orchid_PersianTranslate{kookv}Where stories live. Discover now