Part13_Shimmering hopes_

4.2K 600 71
                                    

♡لطفا لمس ستاره پایین رو فراموش نکنید♡




"اون خیلی خوشگله."
گرگش زمزمه کرد و جونگکوک در جواب هومی کرد.
"از کاری که کردیم پشیمونم."
ادامه داد
"و الان نمیدونم چیکار کنم که با من راحت باشه و حضورم اذیتش نکنه."
گرگش دوباره زمزمه کرد.

از روی زمین کنار جایی که تهیونگ خوابیده بود و داشت با عشق و علاقه زیاد به تهیونگ نگاه میکرد بلند شد.
روتین هرشبش شده بود.
وقتی همه خواب بودند و جونگکوک مطمئن بود میتش خوابه؛ با اسپری ایی که رایحش رو مخفی میکرد دوش میگرفت و بدون اینکه کسی بفهمه دزدکی از تالارش خارج میشد.
از بالکن وارد اتاق میشد و از همونجا هم خارج میشد، بدون اینکه کسی متوجه بشه.
اون رو زمین کنار تخت تقریبا زانو میزد.
تهیونگ همیشه سمت راست تخت میخوابید.
شاید دوست نداشت رو کل تخت ولو بشه.
تصور تهیونگ که رو کل تخت ولو شده باعث شد لبخند به لباش بیاد.
اون میخواست پیش میتش باشه.
اون عاشق یه پسر 16 ساله شده بود.
چونگکوک هیچی جز بودن پیش میتش رو نمیخواست.
میخواست پیشش بخوابه.
بغلش کنه.
باهاش غذا بخوره.
هرروز کنارش بیدار بشه و روزش رو باهاش آغاز کنه.  ولی با شرایط الان، نمیتونست.
میتش از حضورش میترسید چه برسه به زندگی کردن باهاش.
جونگکوک آهی کشید و بلند تا با قلب سنگین شدش بره؟ ولی وقتی تیشرتش کشیده شد متوقف شد.
'تهیونگ بیداره؟؟'
'پناه بر خدا، اگه منو ببینه دوباره حالش بد میشه'
جونگکوک میخواست بره ولی دوباره تیشرتش کشیده شد. اینبار محکمتر.

"پیشم بمون؟"
تهیونگ با صدای هاسکی طوری زمزمه کرد و باعث شد قلب جونگکوک تند بتپه.

'تهیونگ داره به من میگه؟؟'
با خودش فکر کرد و اروم برگشت.
جونگکوک نتونست چشمای پاپی طور خوابالوشو تحمل کنه و یواش رو تخت نشست. بغل میتش که چشماش بخاطر خوابالودگی هی بسته میشد.
جونگکوک به کیوتیش خندید. میخواست دراز بکشه و امگا رو به خودش نزدیک کنه؛ ولی میدونست بهتره این کار رو نکنه. میدونست تهیونگ خواب بوده و نمیدونسته تیشرت کی رو میکشه. جونگکوک نمیتونست رو کل اون تایمی که گذاشته بود تا تهیونگ رو با خودش راحت کنه ریسک کنه.

"من اینجام بیبی، دیگه بخواب."
جونگکوک گفت و باعث شد ته دراز بکشه.
ته چشماشو بست و دوباره به سرزمین رویا ها رفت که باعث شد جونگکوک لبخند بزنه.

"خوب بخوابی خرس کوچولوم."
جونگکوک گفت و پیشونی ته رو بوسید که باعث شد تو خواب لبخند بزنه و جنگکوک با یه اه و قلب سنگین رفت.

***

همونطور که اسمانو نگاه میکزد باد ملایمی لای موهاش وزید.
اهی کشید و چشماش رو بست. لبخند زد.
احساس میکرد نورماه از روحش رد میشه.
نور نقره ایش باعث میشد احساس آرامش بکنه.
هیچوقت فکر نمیکرد به اینجا برسه.
توسط یه مرد معمولی به سرپرستی گرفته شده بود، هیچوقت فکرش رو نمیکرد رنک میتش انقد بالا باشه؛ ولی سرنوشت هیچوقت سمت تو نیست.
بعضی موقع ها سرنوشت دوست داره با ما مثل اسباب بازی هاش بازی کنه ولی در اخر چیزی که بهمون میده باعث میشه بگیم ارزشش رو داشته.
ولی این ذهن مرد رو مشغول نکرده بود.
یاد آوری گذشتش و سوگواریش برای از دست دادن کسی.
از دست دادنی که کسی نمیتونه تحملش کنه.
هیچ کلمه ایی نمیتونه بیانش کنه.
فکر میکنید چه حسی داره وقتی توسط کسی که عاشقشی پس زده بشی؟ توسط کسی که سالهای سال براش صبر کردی؟کسی که جوری باهات رفتار میکنه انگار وجود نداری؟
خب اینا چیزایی بود که پارک جیمین احساس میکرد.
هر شب دزدکی میومد بیرون و روی یه صخره که یه قسمت از پک و ماه بزرگ نقره ایی که از بالا میتابید داشت ازش معلوم بود، مینشست.
معمولا با پالتوی خزش میومد ولی امشب بدون اون امده بود.
میخواست چمن خیس رو تا شبنم(قطره های اب روی چمن و گل) های روش زیر پاش حس کنه.
میخواست هوای سردی که شش هاش رو پر می کرد حس کنه.
میخواست روحش تا جایی که میتونه نور نقره ایی ماه رو جذب کنه.
توی حباب خودش بود و متوجه نشد کسی بهش خیره شده. حتی رایحه ایی که هیچوقت تو شل کردن زانوهاش شکست نخورده بود رو حس نکرد؛ و زمانی برگشت که شاخه ایی زیر پای اون شخص شکست.
جیمین با چشمای گشاد شده به اون شخص نگاه کرد. حتی فکرش رو هم نمیکرد اون اینجا بیاد.
ولی فقط جیمین اینجارو میشناخت....چجوری اومده بود؟
جیمین با چشم های گشاد شده و دست روی دهنش به اون مرد نگاه می کرد. از صورتش مشخص بود شوکه شده.

"ت....تو؟؟"







__________________________________
حال دونه انارا چطوره؟!
اینم پارت سیزده برای شما^^
تقصیر من نیست نویسنده خودش این پارت رو کوتاه نوشته🤷🏻‍♀️
مرسی از مترجم قشنگمون برای ترجمه ی این پارت♡
لطفا لطفا خیلی مراقب خودتون باشین توی این اوضاع!
من دوباره دارم برمیگردم دانشگاه ولی سعی میکنم خیلی محو نشم...
کای عشق بهتون؛_لین_

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 01, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Blue Orchid_PersianTranslate{kookv}Where stories live. Discover now