Part10_him_

3.2K 603 54
                                    

ووت دادن به پارت رو فراموش نکنید♡




Him

تهیونگ توی جاش غلتی زد و چشم هاش رو باز کرد.
نور خورشید رو روی صورتش حس میکرد، چشم هاش رو نیمه باز کرد.
ناله ایی بخاطر دردی که توی تنش پیچیده بود کرد.
میخواست بلند شه که صدای تیز و آرامش دهنده ایی رو شنید؛ بالا رو نگاه کرد و بخاطر تاری دیدش فقط تونست تشخیص بده که اون هیکل یه مرده با موهای صورتی.
"آروم باش، اینجا بمون، میرم جین هیونگو صدا کنم."

اون با صدای ارامش دهندش گفت و ته صدای قدم هاش به بیرون رو شنید. از وقتی که بیهوش شده بود سه روز گذشته بود.
همونطور که دراز میکشید ناله ایی کرد. ذهنشو مه گرفته بود.
کجا بود؟
چرا اینجا بود؟
چرا کل بدنش درد میکرد؟
میخواست بدونه. گلوش مثل صحرا شده بود.
"آ...آ..آب"
با لکنت گفت و دوباره سعی کرد بشینه.
دستاش رو روی سرش گذاشت و نگاهی به اطراف کرد. رایحه مردونه ایی رو حس کرد و استشمامش باعث شد به لرزه بیوفته.
احساس راحتی به همون سرعتی که امد ناپدید شد و ترس و اضطراب جاش رو گرفت.
اون رایحه.
مغز تهیونگ جیغ میکشید.
اون این رایحه رو به یاد داشت. سعی کرد بلند بشه و فرار کنه، فرار کنه به یه جای خیلی دور.
ولی نتونست.
درد و سوزش تو کل تنش میپیچید و بیشتر میشد. بیناییش که تازه واضح شده بود دوباره تار شد.
نفس نفس میزد.
در باز شد و یکی وارد شد.
امگای تهیونگ روی حالت محافظت بود.
کاملا یادش بود چه اتفاقی براش افتاده. چرا اینجاست.
رایحش داشت حواسش رو پرت میکرد.
همش رو یادش بود.
ته از روی غریزه رفت عقب و گوشه تخت خودشو مچاله کرد، چشماش رو بست و صورتشو زیر آرنجاش قایم کرد و به طرز رقت انگیزی گریه کرد.
"هی...هی...منم....جین هیونگ....ته...منم"
سوکجین آروم امگای درحال گریه رو تو دستاش گرفت و بعد محکم بغلش کرد و موهاش رو نوازش کرد.
جین وقتی هق هق های تهیونگ رو شنید درد رو تو قلبش حس میکرد.
"شش....شش....من اینجام...بیبی...من اینجام"
سوکجین زمزمه کرد و شروع به تکون دادن تهونگ کرد(دیدین مامانا بچشون رو میخوابونن تکونش میدن؟اون مدلی منظورشه)
تهیونگ جین رو متقابلا بغل کرد و همزمان که گریه میکرد شروع کرد به سکسکه کردن.
اون فقط یه بچه بود.
استفاده شده و تعرض شده.
جین نسبت به امگا احساس درد و ترحم میکرد ولی نمی تونست کمک کنه.
"هیونگ....هیو....هیونگ..من میخوام..ب..برگردم...م..من...میخوام..بب...برگردم..پ..پیش..ما..مانم"
ته با گریه گفت. میخواست بلند بشه و فرار کنه.  بی قراری میکرد.
"هی...هی...اروم باش تهیونگ"
سوکجین، تهیونگ رو روی رونش گذاشت و روی خودشون پتو کشید.؟؟؟
"او...اون..ای..اینجاست...هی..هیونگ..ل..لطفا..ن..نجاتم..بده"
تهیونگ گفت و این ضربه دیگه ایی به قلب جین بود.
"اوه بیبی....شش...اون اینجا نیست....باور کن...اون اینجا نیست"
سوکجین گفت و به آرومی پشت تهیونگ رو نوازش کرد.
هق هق های تهیونگ قطع شد و نفس های عمیق و آرومش جای نفس نفس زدن هاش رو گرفتن.
"گشنته تهیونگ؟میخوای چیزی بخوری؟"
جین پرسید و احساس کرد تهیونگ سرش رو به نشونه مثبت تکون داد.
سوکجین لبخند زد و به نگهبان ها دستور داد به پسر درمانگر بگن تا حریره مخصوص تهیونگ به همراه داروهاش رو بیاره.
"هیونگ!!"
وقتی جین یکم تکون خورد ته از روی نا راحتی(منظور راحت نبودنه)ناله کرد.
"هیونگ...من..من...من نمیخوام اینجا باشم...لطفا...دلم برای مامانم تنگ شده...میخوام برگردم"
ته، وقتی سوکجین از روی ناراحتی آهی کشید و دوباره بغلش کرد، گریه کرد.

آلفا وقتی اون کلمات رو شنید چشماش رو بست و بهم فشرد.
وقتی در رو باز کرد چشمای تهیونگ به سمت بالا چرخید. اون یه رایحه آشنا رو احساس کرده بود.
چشماش از ترس و وحشت درشت شدن.
****

لونای قبلی پک جنوبی که توسط جئون جونگکوک رهبری میشد غرق در خشم و غضب بود.
پسرش چطور جرعت میکرد بخاطر یه امگای بی ارزش بهش توهین کنه؟
3 روز پیش وقتی رفته بود دیدن پسرش که تو بالکن نشته بود انتظار فوران جونگکوک از روی خشم رو نداشت.
(اینجاش ادامه بحثشون تو پارت قبله و برای 3 روز پیشه لونا قبلی داره بهش فکر میکنه حرص میخوره)
"چطور تونستی بفرستیش اونجا مامان؟ تو میدونستی من تو راتم!!!اون الان بیهوشه، تو میدونستی ممکن بود بکشمش!!!!"
جونگکوک سر مادرش که با چشمای درشت نگاهش میکرد داد کشید.

"ولی..پسرم..تو توی رات بودی،تو یکیو احتیاج داشتی. قرارم بود اون به زودی میتت بشه، بخاطر همینه که اون اینجا-"
ولی حرفش توسط نگاه خشمگین جونگکوک قطع شد.
"بله....درسته، قرار بود به زودی میتم بشه ولی حداقل نه الآن میخواستم اول کورتش کنم بجای اینکه با زور میتش کنم، کاری که تو مجبورم کردی بکنم"
جونگکوک جواب داد.
"چطور میتونی منو مقصر بدونی جونگکوک؟ اون فقط یه بچس. میتونی پس بفرستیش اون قابلیت لونا شدن رو نداره تو هنوز فرصت داری با خوا-"

حرفش دوباره با داد جونگکوک قطع شد.
"چندبار باید بهت بگم که من نمیخوام اون میتم باشه. من کیم تهیونگو به عنوان میتم انتخاب کردم، لونا برای این پک، مادر برای توله هام...اون فقط و فقط اون"
جونگکوک فریاد زد خونش داشت میجوشید.
"چطور میتونی حتی فکرشو بکنی که پس بفرستمش؟هاه؟بعد از میت کردنش!!!! مارک کردنش...آلوده کردنش!!! حتی ممکنه حامله باشه. میخوای برشگردونم؟؟؟ نه..نه من نمیتونم...هیچوقت انجامش نمیدم"
"پسرم.."
مادرش دستش رو روی شونش گذاشت. جونگکوک شونش رو کشید.(دستشو پس زد)
که باعث شد(لونا)فکشو از عصبانیت منقبض کنه.
ولی اون میدونست وقتی جونگکوک عصبیه بهتره دهنشو ببنده و بعدا حرف بزنه.
"اون نابالغه...پسرم تو هنوزم میتونی کسی رو  پیدا کنی که بتونی به خواسته هات برسی تو به یه شخص قوی احتیاج داری که بتو-"
جونگکوک دیگه نمیتونست تحمل کنه پس وسط جمله پرید و حرف مادرش رو قطع کرد.
"من به کسی احتیاج ندارم مادر...اون برام کافیه.اون خودش قدرت منه..من میدونم من فقط اونو میخوام فقط و فقط اون. این حرف آخرمه."
جونگکوک گفت و مادرشو درحالی که دندوناش رو بهم میفشرد ترک کرد.






__________________________________

پارت جدید^^
نخوندمش و ادیت نشده.
ممنون از جینی عزیزم♡

Blue Orchid_PersianTranslate{kookv}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora