Part12_A Rose Bucket_

2.4K 518 61
                                    

♡ووت دادن به پارت رو فراموش نکنید♡






بعد از گذشت دو روز تهیونگ از خوردن و خوابیدن خسته شده بود.
هرچند جیمین اغلب پیشش بود.
اون گفت که میخواد بیرون بره و جیمین با خوشحالی قبول کرد.
حالا دوتاشون تو باغ ایستاده بودند.
باغی که مادر واقعی جونگکوک درست کرده بود.
"منظورت اینه لونای قبلی جئون سوفی مادر آلفا نیست؟"

ته بخاطر اون اطلاعات شکه بود.
ته به جیمین گفت که کامل بهش توضیح بده.
ازونجا که جیمین یه احمق بود که به تهیونگ گفته بود این باغ رو مادر واقعی جونگکوک درستش کرده و حالا داشت بازجویی میشد.

"اون موقع بدنیا اوردن الفا از دنیا رفت. الفای قبلی با لونای قبلی وقتی ازدواج کرد که جونگکوک 10 سالش بود. بذار یه چیزی بهت بگم
....این زن فقط بخاطر پول و معروفیت داشتن عنوان مادر الفا اینجاست."
جیمین با چشمای ریز شده گفت و باعث شد ته بخنده.

"تو از اون خوشت نمیاد نه؟"
ته گفت و سعی کرد لبخند مستطیلیش رو با دستاش بپوشونه. جیمین سرش رو به مشونه مثبت تکون داد.

"این حقیقت داره. اون به الفا حسودیش میشه و میخواد خواهرزادش رو لونای پک بکنه تا خودش و برادرش اداره پک رو بدست بگیرن و یواش یواش الفا رو بزارن کنار."
جیمین گفت و تهیونگ در جواب نخودی خندید.

"گل مورد علاقت چیه جیمینی.....من رز رو از همه بیشتر دوست دارم اونا خوشگلن و رایحشون شیرینه."
ته با لبخند همونطور که گل برگ رز تازه شکوفه زده روبروش رو لمس میکرد گفت.

"من لاله دوست دارم"

جفتشون متوجه کسی که از دور نگاهشون میکرد نشدند.
ته هومی کرد و پرسید.
"مادرت کجاست جیمینی؟"
تهیونگ پرسید و جیمین داستانش رو تعریف کرد.

"اپا بهم گفت منو از جنگل کنار دریاچه پیدا کرده"
جیمین با ناراحتی زمزمه کرد.

"پدرم منو به سرپرستی گرفت و اسمش و سرپناه بهم داد.مادرم از اینکه منو داشت خیلی ذوق داشت چون خودشون نمیتونستن بچه دار بشن منو به سرپرستی گرفتن"
جیمین گفت و به اسمان نگاه کرد.
و تهیونگ دستش رو پشتش گذاشت تا احساس بهتری بکنه.

"ولی اوما وقتی من 14 سالم بود منو تنها گذاشت و از اون به بعد اپا منو بزرگ کرد."

"اشکالی نداره.....اونا تورو دوست دارن و توهم دوستشون داری اینجوری بهتره."
تهیونگ لبخند زد و جیمین در جوابش لبخند زد.
باغ روی یه تپه بلند و کوچیک کنار تالار الفا بود.
از لبه اش کل پک دیده میشد.
نهیونگ لبه اش ایستاد و پایین نگاه کرد.
اولین چیزی که دید زمین تمرین بود. تعداد زیادی الفا و بتا اونجا تمرین میکردند.
چیز بعدی که توجه تهیونگ رو جلب کرد بچه هایی بودن که با توپ بازی میکردند. بهش ضربه میزدند و میخندیدن. احساسش مثل خونشون بود ولی ته هنوز احساس نمیکرد که اونجا خونشه. ته اهی کشید.
نفهمید چشمای جیمین وقتی یه الفای رنگ پریده وارد باغ شد تیره شدن(منظور اینه یه حاله غم و ناراحتی روشونه)ولی به محض اینکه تهیونگ دید(الفا رنگ پریده هرو میگه)به جیمین نگاه کرد. میدونست که یجورایی بهم مرتبطند.
و چشمای جیمین رو دید که با عشق،علاقه، ناراحتی و درد الفارو نگاه میگرد.

Blue Orchid_PersianTranslate{kookv}Where stories live. Discover now