Part9_Brutal_

3.1K 578 50
                                    


ووت دادن رو فراموش نکنید بیبی ها♡

🔞خطر اسمات🔞

پارت نهم: بی رحم

تهیونگ با آلفایی که اون رو روی تخت خوابونده بود و گردنش رو می لیسید و گاز می گرفت مبارزه کرد. 
در حالی که هق هق هاش همراه با ناله های شکسته اش بیرون می اومد، اشک های بزرگش روی گونه هاش می غلتید. 

"ل ... اجازه بده ... برم ... لطفا"
تهیونگ همونطوری که بیشتر گریه میکرد التماس کرد و دست های آلفا رو زیر پیراهنش احساس کرد که قبلاً از بدنش جدا شده بود.
ته دوباره گفت:
"لطفا... من... اینو نمی خواهم"

و یک بار دیگه سعی کرد آلفای قوی رو دور کند اما بی فایده بود. 
مرد جلوی گردنش توقف نکرد و با مکیدن و گاز گرفتن لبهاش به سمت دهانش اومد و خواست یک بار دیگه با زبونش واردش بشه که مورد تایید تهیونگ نبود.
همون موقع بود که آلفا ایستاد و به تهیونگ نگاه کرد. 

" اون زیباست "
گرگش گفت و از شهوت و قدرت غرید.

تهیونگ وقتی که احساس کرد حرکات آلفا متوقف شده سرش رو بلند کرد.  فکر کرد که همه چیز متوقف شده...اما نه...اشتباه می کرد...این فقط یک شروعش بود‌.
آلفا بالای سرش پوزخندی زد، با دیدن لکه های اشک روی صورت تهیونگ و لب های متورمش،  چیز کثیفی تو ذهنش پیچید تا این امگای زیبا رو خراب کنه. و همونطوری غرغر می کرد تا معصومیتش رو برداره. 
تهیونگ وقتی ناگهان بلند شد و به سمت تاج تخت پرتاب شد داد زد...تاج تخت!
تهیونگ که ناگهان بلندش کرده بود و به سمت تاج تخت پرت شد داد زد. آلفا بالای هیکل کوچیکش معلق بود در حالی که ته متوجه نشده بود دستانش بلند شده و با کمربند آلفا به تخته سر تخت بسته شده.  "ن...نه...بذارم...گ..برم...لطفا"
ته یه بار دیگه التماس کرد اما هیچ کدومشون به گوش آلفایی که از شهوت کر شده بود نرسید
هییییس... آلفا ازت مراقبت میکنه...فقط آروم باش و مطیع باش"
مرد بالای سرش تو گوشش زمزمه کرد در حالی که دستهاش پایین و پایین تر می رفت تا به شلوار ته رسید. 
تهیونگ تکون خورد و سعی کرد جلوی دهانش رو بگیره. 
و این ژست آلفا رو عصبانی کرد. 
"ازت خواستم مطیع و تسلیم باشی!"
آلفا غرغر کرد طوری که صداش تیره و در عین حال بلند بود و ته رو ضعیف می کرد. 
تاثیر صدای آلفا به امگا ریزه زیبا روش دیده می شد. 
همونطور که وقتی احساس کرد بدنش خودش جواب می ده گریه می کرد.  
گرگ امگاش به آلفا تسلیم می شد. 
نه...نه...اون این رو
نمیخواست...
تهیونگ گردنش رو به طرفی خم کرد تا آلفا ببینش، مارکش کنه و لیسش بزنه. 
آلفا که از رضایت غرغر می‌کرد، سرش رو روی چند نقطه از گردن ته فرن برد و مکید.  گاز گرفت و هیکی درست کرد. 
آلفا بدون توجه به اعتراضات و فریادهای تهیونگ، نیش هاش را بیرون آورد و تو گردن باریک پسر فرو کرد. 
"خوشمزه...تو چه موجود شیرینی هستی"

تهیونگ درد شدیدی رو تو کل وجودش احساس کرد.
درد شدیدی که تو گردنش احساس میشد. 
از همون لحظه فهمید که آلفا مارکش کرد، آلفا روش علامت گذاشته و اون رو جزوی از قلمرو و متعلقات خودش کرده.
تهیونگ وقتی تنها آلفا تنها پوشش که بدنش را پوشونده بود پایین کشید، بیشتر گریه کرد.
تهیونگ با پاهاش تو هوا لگد زد.  میخواست از نگاه درنده و لمس گرسنه آلفا دور بشه.  اما آلفا اون رو پایین نگه داشت. 
جونگ کوک اون رو روی شکمش تکون داد و وقتی مچ دستش پیچ خورد و بلافاصله یک کبودی بنفش روی اون ها ایجاد شد، از درد هق هق کرد.  پوستش حساس بود.  وقتی احساس کرد آلفا شونه هاش رو می لیسه، پشتش رو نوازش می کنه، به سمت ناحیه خصوصیش می ره، بیشتر تلاش کرد.  اون این رو نمی خواست !!!! 
" آلفا ... آلفا ... خواهش می کنم ... من ... نمی خوام ... این ... "
ته یک بار دیگه تلاش کرد اما فقط اوضاع رو بدتر کرد. 
وقتی تهیونگ آلفاش رو صدا زد، انگار برق به بدن آلفا خورد. غرورش باد کرد.
 با پوزخند عطر گلگون و هلویی رو استشمام کرد که به زودی قرار بود جفتش بشه دو با یک حرکت انگشتش رو به داخل ورودی امگا فشار داد...
با گشاد شدن چشم های ته در حالی که نفس نفس می زد، نفس کاملا از ریه هایش خارج شد... او نمی تونست این رو باور کنه، با هر نوبتی که آلفا به شدت غرش می کرد، این موضوع شدید و شدید می شد.
دومین انگشت...آلفا از سفتی که اطراف انگشت هاش احساس کرد وقتی وارد انگشت دوم شد غرش بیشتری کرد. 

"تو خیلی تنگی...خیلی گرمی"
آلفا تو گوشش زمزمه کرد و سر شونه اش رو مکید. 
تهیونگ نمیتونست همه اش رو تحمل کنه. نمیتونست از پسش بر بیاد.
اون درد داشت... ضربه ها... و تو شوک بود. 
با تار شدن دیدش ذهنش هم مه آلود شد. 
آلفا لحظه ای بیشتر نمیتونست صبر و تحمل بیشتری پیشه کنه و انگشت هاش رو بیرون آورد و با عجله از جا بلند شد و با یک حرکت تمام خودش رو وارد حفره ی امگاش کرد...
ته احساس کرد چشم هش از حدقه بیرون افتاد... 
درد شدیدی تو تمام بدنش پخش شد.  از درد زمزمه کرد و سعی کرد فریاد بزنه اما گلوش خشک شده بود. متوجه شد چیزی از سوراخش بیرون میاد...چیزی با بوی خون...خودن خودش! خونی که قطعا نتیجه رفتارهای وحشیانه آلفا بود.  
اون می خواست همه چیز متوقف بشه.  زمانی که  آلفا دوباره کمرش رو فشار داد و با همه ی توان داخلش شد یک بار دیگه برای اکسیژن نفس نفس زد.  ته نمیتونست چیزی جز درد حس کنه...درد و فقط درد. 
تهیونگ احساس مرگ داشت...حس می کرد  آخرین چیزی که قراره تو زندگیش ببینه چهره ی  خوشنود و شهوتی آلفا بود که از لذتی که از استفاده از تهیونگ میبرد عرق کرده و خمار بود. آخرین صدایی که شنید این بود هم...ناله های آلفای بود...از اینکه چقدر به آلفا خوبی میداد!



____________________________________

پارت ترجمه خودمه که ادیت نشده!
پس ایرادی دیدین راحت باشین و بگید^^
شبتون بخیر؛ لین♡

Blue Orchid_PersianTranslate{kookv}Where stories live. Discover now