Part11_Blossom_

2.5K 481 64
                                    

♡ووت دادن به پارت رو فراموش نکنید♡

:

Blossom




تهیونگ به محض اینکه اون رایحه آشنا رو احساس کرد ترسید.
ترس کل تو کل بدنش خزید؛ و پشت سوکجین که با نگرانی به جونگکوک نگاه میکرد قایم شد.
"مشکلی نیست لیتل وان* من نیومدم بهت آسیب بزنم."

جونگکوک آروم زمزمه کرد؛ و فرمون های آروم کنندش رو آزاد کرد تا تهیونگ کمتر احساس نا راحتی کنه(راحت نبودن).
نمیتونست اون چهره شکسته و غصه دار تهیونگ رو تحمل کنه.
اون وقت گذرندوندن با میتشو اینجوری تصور نمیکرد.
تهیونگ تو بغل سوکجین خودشو مچاله کرد و محکمتر بغلش کرد و باعث شد جین دوباره بغلش کنه.
اینکه چفتش ازش میترسید باعث میشد جونگکوک درد بکشه و مسئولیت همه این هارو رو قبول کنه.
گرگش میخواست بیاد بیرون و از سوکجین جداش کنه؛ ولی اون میدونست بهتر بود که اینکارو نکنه، پس فقط لبخند زد و با لحن آرامش دهنده ایی گفت "میشه لطفا به من نگاه کنی لیتل باب*؟"

(*باب رو به پسر کوچولو ها میگن من معادل فارسی براش پیدا نکردم)

جوری با علاقه این رو گفت که باعث شد یه چیزی تو قلب تهیونگ بال دربیاره.
تن صداش قلب تهیونگ رو آب کرد؛ ولی اون هنوزم نگاهش نمیکرد.
جونگکوک لبخند زد. جرعت نمیکرد رو تخت یا نزدیک تهیونگ بشینه.
اون میدونست چقدر پیچیدگی بوجود آورده و ازبین بردن این همه کار آسونی نیست.
اون حتی نزدیک تهیونگم نبود و تو فاصله تقریبا دو متری تخت ایستاده بود.
"بالا رو نگاه کن باب~قول میدم بهت صدمه نزنم."
جونگکوک مهربون گفت و باعث شد تهیونگ به شوکجین نگاه کنه؛ سوکجین سرتکون داد، و تشویقش کرد به سمت جونگکوک نگاه کنه که البته کرد. اوه چقدر یواش.
تهیونگ از درون میترسید. اون داشت میلرزید و قلبش تند میزد.
حتی یه نگاه درست و حسابیم به آلفا نکرد. اون از صورت آلفا ترسناک میترسید. نمیخواست باهاش روبه رو بشه. نمیخواست نگاهشو بیاره بالا. هرچند کرد(نگاه کرد). و به آرومی نگاهش رو از سینه سوکجین که وقتی دید تهیونگ داره به سمت جونگکوک نگاه میکنه لبخند زد، بالاتر برد.

جونگکوک احساس کرد نفسش قطع شد. میتش خیلی زیبا بود. خیلی نفس گیر. نگاهشو از پاهای جونگکوک بالاتر برد و به سینش رسید. وقتی به صورتش فکر میکرد، قلبش به قفسه سینش میکوبید. اون یه آلفای پیر با شکم گرد، دستای پیر، ریش و سبیل و موهای بلند و زخم روی صورت تصور میکرد.
ولی انتظار یه آلفای جوان و خوشتیپ نداشت. موهاش پیشونیش رو پوشونده بودند. چشماش تیز ولی خرگوشی بودند. پوستش مثل آب بی عیب بود؛ و به اون با عشق و نگرانی نگاه میکرد. تهیونگ با ترس به آلفا خیره بود. چشمش رو از صورت آلفا بر نداشت.
"صبح بخیر باب~" جونگکوک گفت و سعی کرد میت ترسیده و ناراحتش رو خوشحال کنه. ته بخاطر صدایی که یهویی شنید به خودش لرزید و جین رو دوباره بغل محکم بغل کرد و صورتشو تو سینه جین مخفی کرد که باعث شد جونگکوک بخنده و جین لبخند بزنه.
"امدم بهت بگم که..."جونگکوک با تهیونگی که حتی نگاهش نمیکرد حرف زد.

Blue Orchid_PersianTranslate{kookv}Where stories live. Discover now