Part7_A Night_

3.4K 696 115
                                    

(روم به دیواره🥲☻️)

تهیونگ جلوی اینه نشست و به انعکاسش خیره شد. نمی تونست باور کنه مردی که داره نگاهش میکنه خودشه. اون خیلی دلربا و زیبا بود.
اون نه میدونست و نه هیچوقت اهمیت میداد.
ولی الان باید باور میکرد که خیلی زیبا بود.
بدون هیچ شکی زن ها یا امگاهای لوس پک قبلیش بهش حسودی میکردند.
اون اینجا نشسته بود و برای الفاش اماده شده بود. احساسی که داشت باعث میشد شکمش به سوزش بیوفته.
توی پسرش احساس غلغلک میکرد...
از وقتی سوکجین بهش گفته بود امشب الفاشو میبینه احساس گیجی میکرد.
پس اماده اینجا نشسته بود.
تهیونگ اهی کشید و به اویز ماهش که مادرش بهش داده بود نگاه کرد.

"اماده ایی تهیونگ؟" سوکجین پرسید همانطور که سرش را به سمت راست کج میکرد ته پایینو نگاه کرد و باخجالت سرشو تکون داد.
سوکجین ناراحت بود و این حقیقت داشت. اون داشت رنج میکشید. از درون داشت درد میکشید حتی اگر نشونش نمیداد. احساس گناه داشت میخوردش.
وقتی دید تهیونگ داره لبخند میزنه و سمتش میاد با خودش فکرد"بیچاره"

"اماده باشید سرها پایین لونا قبلی دارن میان"
نگهبان داد زد.
سوکجین اه کشید و توجه تهیونگ جلب شد.
امروز عصر بهش گفته بودند که قبل از اینکه به دیدن الفا بره لونا به دیدنش میاد.
سوفی،اسمش جئون سوفی بود.
و همانطور خیره به تهیونگ نگاه میکرد.
اون نمی تونست اسمشو بکار ببره.
"درور لونا" تهیونگ گفت و تعظیم کوتاهی کرد؛  که باعث شد سوفی پوزخند بزنه.
"مایلم چند کلمه ای باهاش صحبت کنم...تنها" اون گفت و به جین اشاره کرد که بره.
جین تعظیم کرد و با قلبی که سنگین شده بود اتاق رو ترک کرد.
"میدونی...الفا کیه؟" همانطور که روبه روش مینشست پرسید و نه تحسین برانگیز و نه دوستداشتنی نگاهش کرد.
"من...من امدم..تا اینو بفهمم...اون جئون جونگکوکه" تهیونگ با لکنت گفت.
فورمونی که سوفی ازاد کرد براش خفه کننده بود.
"با خونسردی اسم جئون رو نیار. ما همیشه قوانینی داریم که باعث میشه نسلمون خونش خالص بمونه ولی اون...ولی اون هیچوقت گوش نمیده چی توی تو دیده؟ها؟ من دست خواهرزادمو با مهربونی تو دستش گذاشتم ولی اون!
اون هیچوقت از من اطاعت نمیکنه و یه کثافتی مثل تو رو انتخاب کرده." سوفی سر تهیونگ فریاد کشید.
تهیونگ بریده بریده نفس میکشید.
"اون خواهرزاده منو که مثل یه شاهزادس پس میزنه و تو رو که از یه قبیله پستی انتخاب میکنه.
جایگاهتو میدونی؟
اصلا میدونی چرا انتخابی کرده؟"
با زهر توی کلماتش گفت و به تهیونگی که اشک تو چشماش جمع شده بود نزدیک شد. اون نمیدونست چرا این چیزارو داره بهش میگه.
اون که کاری نکرده بود.

"اون تورو انتخابت کرده چون بچه ایی، اون یه حرومزاده ی پدوفیله؛ که با دیدن بچه هایی مثل تو تحریک میشه.
میدونی چند نفر وقتی داشتن ناتشو تحمل میکردن مردن؟
اون قبلا 6 تا امگا مثل تورو تو تختش داشته ولی همشون مردن چون...چون اون یه حرومزاده روانیه که بعد از استفاده ازت میکشتت.
تو اینجا جز یه اسباب بازی که اون ازش لذت ببره نیستی.تو اینجایی تا اون باهات بازی کنه و.."
حرفش باصدای گریه قطع شد.

Blue Orchid_PersianTranslate{kookv}Where stories live. Discover now