Part3_A nameless alpha_

4.8K 910 54
                                    

♡رنگی کردن ستاره پایین رو فراموش نکنید♡





تهیونگ درحالی که به پدرش نگاه میکرد پرسید:
"آپا منظورت چیه؟"

پدرش همون کسی بود که سرش رو از شرم پایین انداخته و توانایی نگاه کردن به چشم های پسر رو نداشت.

مادرش هه را درحالی که گونه هاش رو نوازش میکرد گفت:
"بزار بهت بگم عزیزم، تو امگایی. تو دیر یا زود به میت نیاز داری. اما اگر زودتر اتفاق بیوفته که چه بهتر!"

این سومین روز از برگشت سوهیون بود و امروز به پسرشون تهیونگ گفتند که قراره به زودی به پک‌ نوادگان ماه بره.
وقتی تهیونگ دلیلش رو پرسید جواب چیزی نبود جز:
"تهیونگ اون قراره میت و جفت تو باشه. اون قوی و با نفوذ و میتونه ازت محافظت کنه."

مادرش سعی میکرد تا پسرش رو که حتی از فکر جفت شدن با آلفایی که دوازده سال ازش بزرگتره عصبانی شده بود رو آروم کنه.
درسته اون یک امگای شانزده ساله بود اما میدونست جفت چیه و اصلا جفتگیری چیه! و علاوه بر این تهیونگ از وقتی پدر و مادرش بهش گفته بودند قراره جفت رهبر قوی ترین و ثروتمند ترین پک نوادگان ماه باشه شکه بود. البته که نمیتونست منکر حس غلغلک ته دلش هم بشه!

"ولی مامان من هنوز خیلی جوونم!"
پسر جوان درحالی به مادرش گفت که زن با حالت رقت انگیزی بهش خیره بود.
اون مادر چی میتونست بگه؟ اینکه اونها فروخته بودنش؟‌ اینکه در ازای پسرشون مبلغ سخاوتمندانه ای پول و غذا پذیرفته بودند؟

"عزیزم اون گفت تو رو در امان نگه میداره. تو لونای اون میشی"
مادرش دوباره تلاش کرد تا نظرش رو جلب کنه و رای مثبتش رو بگیره.
اون ها باید تهیونگ رو آماده میکردند و رضایتش رو به دست می آوردند چون تا دو روز آینده آلفا افرادش رو برای بردن لونای آینده اش میفرستاد.

تهیونگ با چشم های بزرگ و پاپی شکلش پرسید:
"ل..لونا"

هه را جواب داد:
"آره عزیزم اون تو رو به عنوان لوناش نگه میداره. اون تو رو سالم نگه میداره. اون بهت اهمیت میده "

آه...چقدر برای اون دونفر سخت بود آزار دادن پسرشون برای گرفتن رضایت...
پدرش آروم تهیونگ رو تو آغوش کشید و اون رو محکم به سینه فشرد و بالاخره اشک از چشم هاش جاری شد.

"آپا؟" 
تهیونگ گیج‌شده بود که چرا پدرش گریه میکنه.
"چی شده آپا جرا گریه میکنی؟ "
خیلی مظلومانه پرسید.

مرد همینطور که اشک هاش رو پاک میکرد گفت:
"آپا فقط دلتنگت میشه"

تهیونگ هم لبخند زد و پدرش رو در آغوش گرفت.
"نگران نباش آپا من ماهی یکبار بهت سر میزنم"

اون بعد از کمی فکر کردن و سنجیدن شرایط بالاخره راضی شده بود و گاردش رو پایین آورده بود. حالا اونقدر هیجان زده بود که همینطور که بالا و پایین میپرید گونه پدرش رو میبوسید!

سوهیون درد رو با دیدن پسرش که از کلبه بیرون میره تا با هم‌سن و سالاش بازی کنه با تمام وجود تو قلب آسیب دیده اش حس کرد.
بدون هیچ مراقبتی...آه...خیلی معصوم و بیگناه.

***


اشتباه نبود اگر میگفت تهیونگ مجذوب اطلاعاتی بود که از والدینش بهش رسیده.
خب فکر میکنم طبیعی بود!
با احساس پروانه های تو شکمش روی تخت دراز کشیده بود، و به ذوق کردن ادامه میداد!
ساعت از نیمه شب گذشته بود و همه خواب بودند. اما خواب از چشم های تهیونگ فراری بود و  نمیتونست به میتش فکر نکنه...به یک جفت قوی و قدرمت مند، مراقب و شیرین و همینطور سلطه گر...و خب این رویای اون بود!
همیشه درمورد جفتی با این خصوصیات رویا پردازی میکرد.
اون پسر عموش رو دیده بود که با یک آلفای قوی که  شکارچی از همین بود پک ازدواج کرده بود. آه که چقدر اون ها شیرین بودند.
اینکه جفت آلفا بعد از ازدواج با چه ظرافتی از امگاش مراقبت میکرد.
تهیونگ اون زمان چهارده ساله بود اما از همون زمان دلش یک‌جفت میخواست.
اون همیشه خواستار کسی به عنوان آلفای خودش بود.
سرنوشته اون...یک آلفای غالب که ازش مراقب میکرد...کسی که اون رو به عنوان جفت قبول میکنه...و تهیونگ امگای اون میشد.
پسر دوباره جیغی از ذوق کشید و به این فکر کرد فقط دوروز دیگه مونده تا متعلق به یکی از اون آلفاهای حاضر تو فانتزی هاش بشه.

لبخند زد و به ماه نگاه کرد.
کمی بعد درحالی که چشم هاش بست آرزوی خوشبختی کرد.
همونطور که غرق رویاهاش بود لبخند زد. چهره تار و مبهمی رو دید که بهش لبخند میزد و اون رو در آغوش گرفته بود. آلفایی بی چهره و بی نام...










_____________________

سلام قطره بارونا^^
بابت تاخیر دوروزه متاسفم حسابی درگیر درس شدم.
از پارت بعد ترجمه مترجم قشنگمون رو داریم با چاشنی ادیت و ویراش من:)
یادتون نره اینستاگرام منو دنبال کنید
@lin_linshi
با کلی عشق به تک تکتون؛ لین♡

Blue Orchid_PersianTranslate{kookv}Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora