part 1

2.4K 487 112
                                    

جونگ چرخید و آتشی به سمت مرد پرت کرد
هوا سرد بود جهنمی یخی که براش درست شده بود داشت تو دردسر مینداختش

تو دشت بزرگ فقط جونگ کوک و دشمنش بودن زمین پر از یخ بود و برای جونگ کوکی که قدرتش آتیش بود کار سخت شده بود

جی سف آتیش و دفع کرد و گفت: ضعیف شدی کوک

راست می‌گفت از جنگ قبلی مدت کمی میگذشت و هنوز انرژیش و به دست نیاورده بود گوله برفی به اندازه قدش بهش خورد و زیر اون موند سرما تو بدنش نفوذ میکرد و اتیشش بی اثر شده بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

راست می‌گفت
از جنگ قبلی مدت کمی میگذشت و هنوز انرژیش و به دست نیاورده بود گوله برفی به اندازه قدش بهش خورد و زیر اون موند سرما تو بدنش نفوذ میکرد و اتیشش بی اثر شده بود

خودش و از اون زیر نجات داد اما دستای جی سف اون و پرت کردن

به درخت ها خورد و روی زمین افتاد
یخ های رو زمین پیشروی می‌کردن و تمام تنش و می‌گرفتن جونی برای تکون خوردن نداشت

اخرش بود؟ شاید ....

چشماش بسته شد و دیگه چیزی نفهمید

چند ساعت پیش

تو اتاق خواب ساده ای هر سه دور هم بودن باد و خاک و آتش

هوسوک رو صندلی نشسته بود با صدای آرومی گفت: تو این جنگ و میبازی کوک

جونگ کوک سرش تکون داد و گفت:می‌دونم اما تنها راه برای پرت کردن حواسشه ، من باهاش می‌جنگم و شما باید بیاریدش قبوله؟؟؟

جیمین دست رو صورتش کشید و گفت: سخته کوک ، تنها گذاشتن تو توی این شرایط سخته

از رو صندلی بلند شد و به سمت پنجره رفت
جونگ کوک همون‌جوری که به جلو خیره بود. گفت: همش تقصیر من شد وگرنه اون هیچوقت نمی‌رفت

هوسوک نگاهش کرد و گفت: تقصیر جفتتون بود کوک ، تو ....

جونگ کوک با غمی که تو چشماش بود حرفش و قطع کرد: بهش بگید بیاد تا جی سف و بکشه ..... حرفی از من نزنید چون ....‌ چون نمیاد
تلخندی زد و به همین گوشه دیوار نگاه کرد: اون دیگه من و دوست نداره

جیمین به سمتش چرخید و گفت: امکان نداره کوک ، اون عاشقته من مطمئنم

جونگ کوک از رو تخت بلند شد و گفت: فایده نداره بچه ها ولش کنید ، به هر حال اون حق داره

پیراهنش و در آورد تا لباس دیگه ای بپوشه پشتش پر از زخم بود و بعضی هاش کاملا هم خوب نشده بود جیمین با صدای آرومی گفت: اگه ....

جونگ کوک نیم نگاهی بهش کرد و گفت: اگه اون بود هیچوقت این‌جوری نمیشد ، دلم براش تنگ شده

حال

جیمین و هوسوک به شهر رسیدن
از آخرین باری که اومده بودن چند سالی می‌گذشت و چیزای زیادی تغییر کرده بود دو پسر دست هم و گرفتن و به سمت آدرسی که داشتن راه افتادن هوا سرد بود دونه های برف پایین میوفتاد جیمین نگاهی به اطراف کرد و گفت: هوسوکا

مرد که نگاهش به مغازه ها بود گفت: بله؟؟؟

جیمین نگاهی به چشمای براقش کرد و گفت: اگه راضی نشه چی؟

هوسوک لبخندی زد و گفت: نگران نباش راضی میشه

__________________________

جی سف وارد خونه تاریکش شد بدون اینکه کلید برق و بزنه رو صندلیش نشست ضعیف شده بود و حالش بد بود
قدرت آب و یخ با بدن انسانیش سازگار نبود
....
درسته
اون قدرتش و دزدیده بود
یه انسان که قدرت فرا انسان ها رو با روش های جادویی گرفته بود و حالا دنبال تمامی این قدرت ها بود
معجونی که رو میز بود و سرکشید و زیر لب گفت: لعنت به انسان بودن از این ضعف متنفرم باید یه کاری براش بکنم

از رو صندلی به سختی بلند شد و به سمت کاسه ای قدیمی که رو کانتر بود و به نظر بی ارزشی رفت

کاسه رو به دیوار کوبید و خورد شد دستش و رو شیشه ها گذاشت و از دردش هیس آرومی کشید
بعد چند ثانیه تیکه های شکسته کاسه جمع شد و خون رو زمین هم پاک شد

__________________

جیمین و هوسوک تقریبا رسیده بود
هوسوک گفت: من مطمئنم جی سپ داره با یه جادوگر همکاری می‌کنه
جیمین با چشمای درشت شده گفت: منظورت چیه

هوسوک با صدای آروم تری گفت: دستش و دیدی؟ همیشه کلی بریدگی داره ، جادوگر های جنگل برای احضارشون نیاز دارن یه وسیله که به اون فرد دادن شکسته شه ‌و بعد دستت و رو اون شیشه ها برای ی تا زخم شه ، وقتی بیان اون طرف دوباره شکل اولش میشه

جیمین جلوی کوچه وایساد و گفت: اما اونا همیشه چیز سنگینی طلب میکنن

هوسوک بشکنی زد و گفت: درسته و قطعا جی سف چیزی داده

جیمین: یه روز برای خروج از آدم شدن روحش و هم میفروشه

عطر خنک دریا رو از لحظه ورود به ساختمون حس میکردن جلوی در واحدش وایسادن و رنگ و زدن

_ اومدم

صدای آشنایی که دلشون براش تنگ شده بود

صدای آشنایی که دلشون براش تنگ شده بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

دستای ته روی در خشک شد: ش..شما اینجا ...







اینم پارت اول
امیدوارم دوستش داشته باشید ببخشید کمه
خیلی دوست دارم مون لاو
و خیلی دوستون دارم بچه ها

kookv frozen fire [ Completed ]Where stories live. Discover now