part 16

719 166 14
                                    

همه تو خواب نازی بودن
سایه سیاهی از پنجره وارد شد
جیمین تو خواب غلطی زد و آروم چشماش و باز کرد نگاهی به ساعت کرد
چرا اینقدر زود بیدار شده بود

خواست دوباره چشماش و ببنده که صدایی شنید

آروم از روی تخت بلند شد و از لای در بیرون و نگاه کرد با دیدن سایه سیاهی که وارد خونه شده بود در و باز کرد و از تمام نیروش برای مقابله باهاش استفاده کرد با صدای بلندی هوسوک و صدا کرد و مرد با وحشت از خواب پرید

به سمت جیمین اومد و سایه سیاهی که تو محاصره خاک بود و دید ، قبل از اینکه بتونه کاری بکنه روح سیاه نیرو ها رو پس زد و هر دو به داخل پرت شدن

جیمین و هوسوک تر درد به خودشون پیچیدن و بلند شدن

روح سیاه خودش و به اتاق جونگ کوک و ته رسوند میخواست از کسی که همچین بلایی سرش آورده انتقام بگیره و چیزی نمی‌تونست خشمش و کنترل کنه

در و با صدای بلندی باز کرد و تهیونگ و جونگ کوک از خواب پریدن
روح سیاه تهیونگ و به دیوار چسبوند و گلوش و با قدرتش فشار داد ، ته دست و پا میزد و تلاش می‌کرد خودش و آزاد کنه اما نمی‌تونست

جونگ کوک آتیش بزرگی به سمت روح فرستاد اما کارساز نبود روح آتیش و دور میکرد و حمله های بعدی کوک بی نتیجه میشد

دوباره تلاش کرد اما قدرتی در برابر اون روح نداشت
جادوی اون مرد بیشتر حد توان این چند نفر بود و حالا من فقط یه روح بود نیروی غیر قابل کنترل شده بود

جیمین و هوسوک رسیدن
جیمین با قدرت خاک اطراف روح و تار کرد و هوسوک از این فرصت استفاده کرد تا ته رو نجات بده
تهیونگ و کنار کشید و گوشه ای برد تا از سرفه و نفس نفس زدن بیوفته

جیمین داشت از تمام قدرتش مایه میذاشت اما رویارویی با اون روح نامیرا واقعا سخت بود جوری که چند ثانیه بعد محکم به دیوار کوبیده شد: اخخخخ

کمرش و گرفت و رو زمین غلطید

هوسوک جلو رفت و باهاش جنگید و این کار فقط یکم زمان برای ته خرید تا خودش وارد مبارزه بشه

هوسوک با قدرتش روح و عقب تر می‌روند و سعی میکرد از بقیه دور نگهش داره
تهیونگ با چشمایی خشمگین جلو اومد و گفت: خودم حسابت و میرسم

دستاش و باز کرد و موج بزرگی از آب و به سمت روح فرستاد

روح سیاه که انگار این بار واقعا تحت تاثیر قدرت قرار گرفته باشه چند ثانیه آروم بود
انگار موج آب واقعا اذیتش مرده بود و مشخص بود در حال کشیدن یه نقشه جدیده

اما باز حمله کرد
نه به ته
بلکه به کوک

کسی که میدونست نمیتونه جلوش وایسه

جونگ کوک و به دیوار چسبوند و چاقوی تیزی نزدیک گردنش گذاشت
تیغخ براق به پوستش نزدیک تر میشد و کوک فهمیده بود چاره ای جز تسلیم شدن نداره چون قدرت هاش در برابر اون مرد هیچ بودن

kookv frozen fire [ Completed ]Where stories live. Discover now