part 14

760 177 11
                                    

چند روز گذشته بود و حال دیا خیلی بهتر شده بود و داشت با کمک هوسوک و جیمین آماده میشد تا اگر جی سف بهشون حمله کرد بتونن دفاع کنن

حال کوک بهتر شده بود اما هنوز به هوش نیومده و ته خیلی ناراحت و دلگیر بود
تو اتاق کوک نشسته بود و داشت به چشمای بسته مرد نگاه میکرد لبش و گزید تا دوباره گریش نگیره از دیشب داشت گریه میکرد و چشماش به شدت می‌سوخت

همون لحظه جیمین وارد اتاق شد با دیدن ته که هنوز هم همون جوری ناراحت و غمگین بود آهی کشید و گفت: تهیونگا ، دیا میگه بیای و یه چیزی و تست کنی

ته سر تکون داد و بعد مرتب کردن پتوی کوک از جاش بلند شد پاهاش ضعف داشت اما تلاش کرد چیزی نشون نده به همراه جیمین از پله ها پایین رفت و اونجا هوسوک و دیا رو دید

هر دو با نگاه کردن به ته میتونستن بفهمن که حالش بده اما چیزی نمیگفتن دیا چاقویی که آماده کرده بود و به ته نشون داد و تهیونگ کاملا بررسیش کرد برای یه ثانیه حس بدی بهش دست داد

دست جلوی دهنش گرفت و به سمت آشپزخونه دوید
با شنیدن صدای بالا آوردنش دست با اخم گفت: غذا نمیخوره وقتی هم میخوره اینجوری میشه

جیمین نگاهی به زن کرد و گفت: برای استرسه اره؟؟

دیا تایید کرد و گفت: هر وقت عصبی میشه اینجوری میشه
بعد چند ثانیه ته اومد حالش بد تر به نظر می‌رسید انگار هر ثانیه میخواد از حال بره

دیا روی صندلی نشوندش و گفت: ته ته بیا بریم دکتر هوم؟؟؟

ته سرش و به نشونه نه تکون داد و گفت: من خوبم فقط معدم یکم بهم ریخته

هوسوک با اخم گفت: حالت خوب نیست ته چجوری میخوای از کوک مراقبت کنی پس

ته سر تکون داد و گفت: من هر کاری بلد بودم انجام دادم دیگه نمی‌دونم چی حالش و خوب می‌کنه

جیمین پست رو شونش گذاشت و گفت: تمام علائمش هم خوب به نظر میاد نمیدونم چرا .....

دیا حرفش و قطع کرد و گفت: نیروی زیادی ازدست داده تازه چهار روز گذشته نباید ناامید بشید اون خوب میشه فقط باید انرژیش و به دست بیاره

ته نگاهش کرد و گفت: آخه من دلم خیلی براش تنگ شده

بغض کرد و دیا محکم بغلش کرد با صدای آرومی گفت: خوب میشه عزیزم نگران نباش


همون جوری که تو آغوش زن بود برای یه ثانیه حس کرد که دیگه چیزی نمیفهمه
و صدای فریاد های اطرافش محو شدن

جیمین ، تهیونگ از حال رفته رو به همراه هوسوک به اتاق خالی برد
پسر و روی تخت سفید رنگ خوابوندن و پنجره رو باز کردن تا هوای اتاق عوض شه

جیمین کنارش روتخت نشست و رو به هوسوک گفت: من نگرانشم می‌خوام پیشش بمونم یکم

مرد سر تکون داد و گفت: میرم به کارت برسم مراقب خودت باش

kookv frozen fire [ Completed ]Onde as histórias ganham vida. Descobre agora