PART_2

1K 192 19
                                    

آنیوووو...
اینم پارت عذرخواهی.

جونگکوک روبروش نشسته بود و اشک میریخت،چشماش پف کرده بود و غم تو چشماش داشت یونگی رو تا حد انفجار عصبی میکرد و اون حالا میفهمید چرا دیروز جونگکوک بدون کلمه ای با چشمای اشکی از جلوش بدون حرف دویده بود و رفته بود:

فلش بک(بعد از رفتن جونگکوک به سمت تهیونگ)

جونگکوک با خجالت جلو رفت و تهیونگ رو صدا کرد درحالی که دستاش میلرزید و سعی میکرد صداش نلرزه :
×عامممم کیم تهیونگ شی...
تهیونگ سعی کرد قیافه ذوق زدشو زیر چهره سردش پنهان کنه پس اروم به سمتش چرخید و جواب داد:
÷بله آقای جئون.
جونگکوک از لحن سرد تهیونگ بیشتر به خودش لرزید و فکر کرد این شخص با این لحن سرد عمرا بهش علاقمند شه پس بهتره زودتر میدون رو خالی کنه...
نفسشو آه مانند بیرون داد و آروم زمزمه کرد:
_متاسفم،یادم نمیاد چیکارتون داشتم.
و بعد از تعظیم برگشت بره که دستش توسط تهیونگ کشیده شد ،سرشو به سمت پسر موقرمز چرخوند و تهیونگ ابرویی بالا انداخت و پوزخند زد:
÷هی...یادت رفته یا نمیخوای بگی؟!
دست کوک رو ول کرد رو به روش ایستاد،به چشمای لرزون کوک خیره شد و با اخم بهش خیره شد،جونگکوک دستپاچه و معذب قدمی عقب رفت:
×اگه...اگه بگم...مسخرم نمیکنی؟!
تهیونگ یه قدم جلوتر رفت و سر جونگکوک رو با انگشت اشاره بالا آورد،به چشماش خیره شد ابرویی بالا انداخت و گفت:
÷تا نگی نمیتونم مسخرت کنم یا نکنم.
جونگکوک آب دهنشو قورت داد و همونطور که چشماش رو میدزدید آروم زمزمه کرد:
_من...خب... راستش بهت علاقه دارم و ازت میخوام که ...ینی...اگه میشه...باهام بیای بیرون و...
تهیونگ بلافاصله حرفشو قطع کرد و با تمسخر زد زیر خنده،نگاهی به دوستاش که دوز میز نشسته بودن کرد و اونا هم خندیدن،قدمی جلو اومد و پوزخند زد و زمزمه کرد:
÷چرا فکر کردی من باهات میام بیرون...جئون جونگکوک؟
×من...خب‌..
÷هه...توی احمق کله پوک با این موهای آبی رنگت واقعا فکر کردی لیاقت منو داری؟!
×ولی..‌.
تهیونگ همونطور که به پشت سر جونگکوک خیره بود یهو حرفشو قطع کرد:
÷تو یه هرزه ای جئون جونگکوک...
چند ثانیه سکوت شد و بعد این
نگاه اشکی و متعجب جونگکوک بود که به چشمای تهیونگ گره خورد:
×ه...هرزه؟!
تهیونگ پوزخند دوباره ای زد و این تیغی بود روی قلب عاشق جونگکوک.
÷آره...هرزه.
قدمی جلو اومد و سرشو جلو اورد:
÷اینقد دوس داری زیرم ناله کنی جئون؟
و دوباره با دوستاش خندیدن.
جونگکوک اشکش بالاخره سقوط کرد و تمام این مدت یه چیز توی ذهنش اکو میشد:
(عشق اولم توی چشام خیره شد و محکم بهم گفت هرزه)
اب دهنشو باصدا قورت داد و بعد از تعظیم بدون گفتن حرفی با صورت خیس و بدن لرزون به سمت بیرون دوید و نگاه غمگین تهیونگ روی خودش رو ندید...

پایان فلش بک:)

دوباره به کوکی گریون نگاهی کرد و متاسف سرشو تکون داد ولی ترجیح داد دوباره به حرفاش و به گریه هاش گوش بده،هرچند اون لحظه دوست داشت بره و فک تهیونگ رو پایین بیاره و قطعا یروز اینکارو میکرد و یونگی  پشیمون بود که دیروز دوستشو فرستاده برای اعتراف...

دفیدفدفژلژدلدغژدلژدف

آی نید ووت اند کامنت یونو؟!

I NEED YOUWhere stories live. Discover now