PART_13

795 152 18
                                    

سلام.‌..
بچه ها دوستتون دارم.
ممنون بابت حمایتا و ووت و کامنتاتون.
بوس بعتون🤗😘
ببخشید بابت تاخیرا این چند وقته حالم زیاد خوب نیست🙂


هنوز چند دقیقه نشده بود که برای جیمین پیام اومد...
پیام از طرف وی( تهیونگ) بود،بدون اینکه حواسش باشه بازش کرد و یونگی اتفاقی متن پیام رو دید:
÷جیم کدوم گوری هستی دل از اون معشوقت بکن و پاشو بیا وگرنه خودم میام به فاکت میدم. محموله رو اوردن ولی دست من نمیسپارن،اون دختره ی هرزه میگه محموله رو فقط میده به تو.
جیمین سریع جواب داد:
_تو حواست به کون خودت و معشوقه خودت باشه نه کون من.به دختره گفتی اختیار تام داری؟!
÷اره.ولی قبول نکرد.
_الان میام.
پیامک رو ارسال کردو نفس عمیقی کشیدو زمزمه کرد:
_یونگی...
+هممم؟!
_باید برم.
+باشه.
اروم چرخید و به یونگی خیره شد:
_قبل رفتن میبوسمت.
+اجازه نداری.
جیمین پوزخندی زد و جواب داد:
_من اجازه نمیگیرم کیتن.
چشمای یونگی رو مث دفعات قبل گرفت و بوسیدش،برخلاف تصورش یونگی تکون نخورد.
بعد از بوسیدنش دوباره ماسکشو زد و بیرون رفت.
بعد از رفتن جیمین ،یونگی دستشو روی لبش گذاشت و گیج زمزمه ای کرد که فقط خودش شنید:
+چرا وقتی توی پیام دیدم یه دختر منتظرشه عصبی شدم‌.
___________________
سری برای افکار خودش تکون داد و از جاش بلند شد،باید میرف پیش جونگکوک،از دیشب تنهاش گذاشته بود.
جیمین وارد محل قرار شد.
با دیدن تهیونگ از ماشین پیاده شد و به سمتش رفت:
_چیشده؟!
تهیونگ شونه ای بالا انداخت و همون لحظه جیمین صدای دختر رو شنید:
=سلام جیم.
جیمین به سمت دخترفرانسوی چرخید و بی اهمیت جواب داد:
_چرا محموله رو تحویل وی ندادی؟!اون مشاور و دست راستمه و اختیار تام داره.
دختر نیشخندی زد و همونطور که دستشو روی شونه جیمین میذاشت جواب داد:
=برام مهم نیست اون کیه،من میخواستم تو رو ببینم. و به جیمین چشمک زد:
پسر دست دختر رو از روی شونش پایین انداخت و غرید:
_میبینی که الان اینجام راشل. پس محمولمو تحویل بده،هزار تا کار دارم و باید برم.
دختر دوباره جلو اومد و خندید:
=باشه باشه.
سرشو برگردوند و اشاره کرد تا محموله رو بیارن.
اونو تحویل تهیونگ داد و رو به جیمین گفت:
=برات یه هدیه دارم.
جیمین ابرویی بالا انداخت و منتظر ادامه حرف دختر موند،دختر به افرادش اشاره کرد و اونا یه پسر ریز نقش رو اوردن:
=این لوکاسه،زرنگه و فرزه،به عنوان یه برده برات آوردم.هوم؟!
_به بهونه برده واسه من جاشوس نذار راشل،من تو رو خیلی خوب میشناسم و میدونم هنوزم ازم کینه داری.
راشل قهقهه ای زد و جواب داد:
=من کینه ای نیستم و دعوای پدرامون به ما دوتا ربطی نداره جیم،اینو به عنوان هدیه اوردم تا صلح کنیم،اوه راستی تسلیت میگم مرگ پدرتو.
جیمین دهن کجی ای کرد و سرشو تکون داد،میدونست اون دختر فرانسوی ول کن نبود پس حرفی رو زد که دختر میخواست بشنوه:
_باشه،ممنون.
به افرادش اشاره کرد تا لوکاس رو ببرن و بعد قبل از رفتن رو به دختر زمزمه کرد:
_امیدوارم راست گفته باشی راشل.
دختر سر تکون داد و وقتی جیمین دور شد پوزخند محوی زد:
=متاسفم جیم...
جیمین میدونست اون دختر یچیزی تو ذهنشه پس بلافاصله رو به تهیونگ که حالا کنارش بود زمزمه کرد:
_اطلاعات پسره رو دربیار و تحت نظر بگیرش،حواست رو جمع کن تهیونگ من راشلو خوب میشناسم اون مثل پدرشه پس قطعا سعیشو میکنه تا مارو به زمین بکوبه.
تهیونگ سری تکون داد و تایید کرد:
÷میدونم.
_با جونگکوک به کجا رسیدین؟!
تهیونگ متعجب جواب داد:
÷ها؟!منظورت چیه؟!
جیمین بیخیال گفت:
_فکر نکن نمیدونم دیشب اونجا بودی.
تهیونگ پوفی کرد و جواب داد:
÷خب...فکر کنم شانسی داشته باشم،تو چی؟!با اون کوتوله به کجا رسیدی؟!
_میخواست چهرمو ببینه ولی بهش اجازه ندادم،گفتم آمادگی اینکه ببینتمو ندارم.
تهیونگ سرشو تکون داد و سوار ماشین شدن.
یونگی کلیدو داخل در انداخت و وارد شد،در رو پشت سرش بست و به سمت پذیرایی رفت،با دیدن جونگکوک که روی مبل خوابیده نفس عمیقی کشید و وارد اتاقش شد،لباسشو عوض کرد و بعد پتویی روی دونسنگش انداخت،خواست دور شه که چشمش به میز افتاد و با دیدن دسته گل و گردنبند روی میز ابرویی بالا انداخت،تهیونگ اینجا بوده؟!برای همین جونگکوک دیشب جواب پیامشو نداده بود؟!
نگاه دوباره ای به پسری که روی مبل خوابیده انداخت و توی دلش دعا کرد تا اون آسیبی نبینه.
از جاش بلند شد تا صبحانه درست کنه،علاوه بر خودش پسر کوچکتر هم احتمالا گرسنه‌ست.
بعد از اماده کردن صبحانه به سمت جونگکوک رفت تا بیدارش کنه،کمی تکونش داد و آروم زمزمه کرد:
+جونگکوک... جونگکوکیییی.
کوک آروم لای چشماشو باز کرد و با دیدن یونگی خوابالود جواب داد:
×اوه هیونگ اومدی؟!کجا بودی دیشب.
یونگی اهی کشید و جواب داد:
+مهم نیست،پاشو صبحانه درست کرد

I NEED YOUWhere stories live. Discover now