PART_3

987 189 11
                                    

تهیونگ:

سیگار بعدی رو تموم کرد و اخریش رو هم کشید،چشماش میسوخت ولی اهمیتی نمیداد.
جیمین وارد اتاق ساکت شد و لامپ رو روشن کرد که تهیونگ چشماشو رو به هم فشار داد جیمین به چهارچوب در تکیه داد و زمزمه کرد:
_کیم تهیونگ بلندشو و اینقدر اشک نریز.
تهیونگ اب دهنشو با صدا قورت داد و با بغض جواب داد:
+توی لعنتی اشکاشو ندیدی آخه لعنت به تو و اون پدر عوضیت جیمین...چرا ؟!چرا من؟!چرا پدرت باید منو با جون تنها شخصی که اینقد برام مهمه،چرا باید با جون خود جونگکوک تهدیدم کنه لعنتی؟!

فلش بک به یکسال قبل:)
باذوق به دست گل توی دستش خیره شد،امروز بالاخره به جونگکوکش اعتراف میکرد و به دست میورد،برای همیشه،برای خودش...به سمت در اتاق رفت که همون لحظه کسی وارد شد،اون شخص کسی نبود جز پدر جیمین ،اون یه جمله گفت و بیرون رفت ولی همون یه جمله کافی بود تا تهیونگ با زانو زمین بخوره و با چشمای اشکی فریاد بزنه...اون جمله هر چند کوتاه بود اما خیلی دردناک بود(کیم تهیونگ به نفعته عشق و عاشقیت رو کنار بذاری چون اگه نزدیکش بشی میکشمش،تو کار ما عاشق شدن ممنوعه،این یه دستوره)
همین یه جمله بود...
جمله ای که باعث نابودی تهیونگ بود...
_______
فلش بک روز قبل:
خوشحال بود که جونگکوک به طرفش اومده و میتونه حداقل کمی باهاش صحبت کنه هرچند باید قیافشو سرد نشون میداد،اینا بخاطر خودش بود مگه نه؟!این نگاه های سردی که حواله عشقش میکرد،جونگکوک داشت اعتراف میکرد ولی تهیونگ تمام حواسش به چشمای لعنتی اون الهه موآبی روبه روش بود،ذوق کرده بود که جونگکوکش هم بهش علاقمنده میخواست بغلش کنه که دید یکی از افرادِ اون مرد لعنت شده به سمتشون میاد،چاره ای نداشت پس شروع به توهین به جونگکوکش کرد،بغض توی گلوش بود،وقتی مردمشکی پوش نزدیک تر شد بدون اختیار کلمه هرزه رو به زبون آورد تا شخص با احساس درست بودن اوضاع دور شه ولی تازه فهمید چه گندی زده،این همه کلمه بود چرا هرزه؟!،چشمای اشکی جونگکوک مثل یه خنجر به قلبش ضربه میزد،چاره ای نداشت باید ادامه میداد،تمام تلاششو میکرد تا صداش نلرزه:
÷اینقد دوس داری زیرم ناله کنی جئون.
قلبش میشکست،داشت اونو خورد میکرد داشت جونگکوکیشو خورد میکرد و خودش خورد تر میشد.
ولی اونجا چیزیو توی چشمای جونگکوک دید که بدنشو لرزوند...
جونگکوک هیچی نگفت،اعتراض هم نکرد،فقط تعظیم کرد و با بدن لرزونش به بیرون دوید،میدید که یونگی دوست کوک چطور دنبالش میدویید و صداش میزد.
با دستای لرزونش لیوان اب روی میز رو بالا برد ولی نتونست بخوره و پرتش کرد روی زمین که توجه همه بهش جلب شد،گوشیش زنگ خورد و با دیدن شماره اون مرد عوضی(پدر جیمین)فکش قفل شد:
@آفرین کیم،کارت خوب بود،این به نفع جفتتونه،میدونی که نه؟!
اشک توی چشماش و کینه توی قلبش جمع شد ولی فقط یه جمله گفت:
÷بله رئیس...
جیمین با ناراحتی ولی حفظ چهره سردش سری تکون داد:
میبینی که بیماره...
یکم صبر کن وقتی مُرد اون بچه مال خودته...
تهیونگ با صورت خیس یهو از جاش پرید و یقه جیمین رو توی دستش فشرد و داد زد:
÷من...من چجوری تو چشماش نگا کنم لعنتی؟!
جیمین پوزخندی زد دست تهیونگو از یقش اروم ولی قوی جدا کرد و جواب داد:
_من نمیدونم،ولی جوری که اون نگاهت میکنه احتمالا فقط یکم برات ناز بیاره.
سپس دستشو توی جیبش گذاشت و با ذهنی مشغول  بیرون رفت...




نچ نچ نچ،دیدین زود قضاوت کردین؟!
ایح،بچم تقصیری نداشت...
بچه ها تا بیست ووت نشه من پارت بعد رو نمیذارم یونو؟!🙃🔥

I NEED YOUDonde viven las historias. Descúbrelo ahora