PART_16

712 144 31
                                    

سلام سلام یاروم میایه ، دلداروم میایه ...
بععععله.
راستی بچه ها الان دیدم پارتام پرغلط املاییه،شما ب بزرگی خودتون ببخشین چون من چکشون نمیکنم.


کنار هم ایستاده بودن و یونگی واقعا نمیدونست چیکار کنه،تنها ریکشنی که داشت این بود که هر از گاهی با چشماش مچ چشمای شیفته جیمینو میگفت و اونو خجالت زده تر میکرد ، منظورم خودشه وگرنه جیمین به یه ورشم نبود‌.
از دور تهکوک رو دید و لبخند کمرنگی زد،بزودی میومدن و اون از این جو راحت میشد ولی برخلاف تصورش اونا دوباره  رفتن و یونگی تو ذهنش تمام فحش های مثبت پنجاه سالی که بلد بود حواله اونها کرد،هنوز داشت توی سرش غر میزد که لامپ ها خاموش شد و نور ضعیفی روشن شد،آهنگ اروم و کلاسیکی پخش شد و همه شروع به رفصیدن کردن،همه این اتفاقا توی کمتر از سی ثانیه افتاد و یونگی هنوز گیج بود:
_افتخار رقص میدین؟!
شنیدن صدای بم پسر دیگه کنار گوشش باعث شد با هول قدمی عقب بره و کمرش توی دستا پسر حبس شه.
خجالت زده خواست خودشو جدا کنه که قبل از هر حرکتی جیمین حرفشو تکرار کرد:
_جوابمو ندادی مین.میشه باهم برقصیم؟!
یونگی قرنیه چشماش گشاد شد،این صدا رو میشناخت مطمئن بود صدای مرد سیاه‌پوشه ولی...نه اون نمیتونه باشه درسته؟!
جیمین که باز جوابی نگرفته بود یونگیو به سمت خودش چرخوند و بهش خیره شد،صورت پسر خیلی معلوم نمیشد ولی همون نور کم هم برای دیدن فرشتش کافی بود،یونگی چند ثانیه توی چشمای جیمین نگاه کرد و آروم سرشو تکون داد،بعد از اون با کشیده شدن دستش به وسط جمعیت شروع به رقصیدن کرد و جیمین رو همراهی کرد.
کم کم صدای جیمین رو کنار گوشش شنید:
_ببخشید که میپرسم،عاه میدونم که فضولیه ولی...تو با کسی هستی؟!
یونگی یهویی ایستاد و چند بار پلک زد،بالاخره داشت احساس ناامنی میکرد،اونا کمتر سی دقیقه‌س که همدیگه رو میشناسن و مرد سعی میکرد باهاش برقصه و راجب زندگیش بدونه،آروم عقب کشید و معذرت خواهی کرد:
+ببخشید من باید برم.
جیمین متوجه پیچونده شدن حرفش شد و کمی ناراحت شد:
_متاسفم نمیخواستم فضولی کنم فقط حس کردم جو زیادی بینمون سنگینه...خواستم کمی صمیمی تر شیم،متاسفم که توی زندگی خصوصیت دخالت کردم،قصد بدی نداشتم.
یونگی که متوجه ناراحتی جیمین و حرکت عجولانه خودش شده بود چشماشو روی هم فشرد و سعی کرد همه چیو درست کنه:
+اوه نه،موضوع این نیست...من فقط...باید برم دستشویی و برای اینکه مطمئن باشین مشکلی نیست جواب سوالتونو میدم،میشه لطفا بگی دستشویی کجاس؟جیمین راهنماییش کرد و اون بین یونگی ادامه داد:
+من سینگلم و با کسی نیستم فقط با جونگکوک توی یه خونه زندگی میکنیم.
_اوه.
+آره.
وارد دستشویی و یونگی هم وانمود کرد ک میخواد دستشویی کنه،ولی با شنیدن صدای عجیبی که از یکی از دستشوییا میومد سرجاش متوقف شد و جیمین هم که قصد خارج شدن داشت سرجاش ایستاد. صدای سیلی محکم و بعد هق هق ضعیفی به گوششون رسید.
کیو داشتن کتک میزدن،یونگی و جیمین نگاهی به هم انداختن و به سمت دسشویی ای که ازش صدای سیلی و هق هق میومد رفتن،ینی کیا توی دستشویی دعوا میکردن،یونگی که حساس تر بود عصبی در توالت رو عقب کشید و بلافاصله بازش کرد و بعد این یونگی و جیمین بودن که با دیدن صحنه مقابلشون خشکشون زده بود،تهکوکی که لخت بودن و بدتر از اون اینکه تهیونگ از عقب به کوک که خم شده چسبیده و جای سیلی روی باسن کوک کاملا واضحه.
هرچهار نفر گیج به هم نگاه میکردند و بعد با فهمیدن اینکه چی به چیه همه با هم جیغ زدن و در رو بستن.
یونگی فحشی نثارشون کرد و با قورت دادن آب دهنش بیرون رفت،جیمین هم به دنبالش رفت و یونگی عصبی سمتش چرخید:
+میشه یه لحظه دنبالم نیای؟!!!
جیمین اول شوکه شد ولی با دیدن صورت سفید و برفی یونگی که الان به خاطر خجالت به شدت سرخ شده بود عین اسکلا نیششو تا ته باز کرد و باعث شد دندونای موشی یونگی رو که روی هم فشرده میشدن ببینه و بیشتر برای کیوتیش غش کنه.
یونگی عصبی از اوضاع به وجود اومده چشم غره ای رفت و به جیمین گفت:
+پارک جیمین من الان میرم خونه و تو اینو به جونگکوک بگو،بعدشم بگو گردنشو میزنم...پوفففف.
چند قدم بیشتر نرفته بود که صدای جیمین رو شنید:
_ماشین داری؟!
بدون برگردوندن سرش جواب داد:
+نه.
صدای پای پسر رو شنید و بعد صدای خودشو:
_میرسونمت.




بچز،پارت اسمات ویکوک رو بنویسمش یا نیاز نیس؟!(همین اسمات الان تو دسشویی)حداقل پنج نفر نظر بدن که بدونم بنویسم یا نه.
راستی بچه ها آمار ووت فیک هوپگی(توخالی_ hollow)خیلی پایینه هاااا...بکشونینش بابا دیگه.
تنکس فور عور

I NEED YOUHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin