صدای تیک تاک ساعت تنهای صدایی بود که تو فضالی خالی و ترسناکه خونه میپیچد
بدن ایزوکو پایینه مبل طوسی رنگ مچاله شده بود و بصورت هیستریکی خیلی آروم میلرزید
باریکه نوره کمرنگی که از پرده های نیمه باز به داخله خونه ی سرد سرک کشیده بود و نورش رو روی دو حلقه ی مشکی رنگ براقه توی انگشتای ایزوکو مینداخت، آروم آروم پر رنگ تر می شد
مچ بنفش شده ی ایزوکو ، دور زانو هاش حلقه شده بود و سر دردناکش به سمت شونش کج شده بود
_خستمه...
پلک های سوزناک و خستش به هوای خالی خیره بود و هر از گاهی قطرات داغ اشک گونه های یخ زدشو لمس میکردن...
قدرته تحلیلش از بین رفته بود، مغزش قبول کرده بود اما قلبش هنوز خودشو به در و دیوار میکوبید و جیغ میکشید
معدش میسوخت و پوست سرش از شدت کشیدن موهاش دردناک شده بود
نگاهش به عقربه ی کوچیک ساعت که عدد ۶ رو نشون میداد گره خوردبدنش رو کشید و دستش رو روی چوبه سرده میزه وسط پذیرایی گذاشت
نوکه حساسه انگشت هاش خط های نامنظم روی چوب و دو حرف اول اسم خودش و باکوگو رو لمس کردنلب های خشکش با یاداوری خاطره ی بانمکه ساختنه میز به لبخند دردناکی باز شد
_فقط..یک هفته..قول میدم
دستشو زیر کاناپه طوسی رنگ برد و بعد از چند بار لمس پارکت سرد بالاخره موفق شد جلد کاغذی و خاکی ای رو لمس کنه
با ببرون کشیدن دفتر نیمه سوخته از زیر مبل نفس حبش شدشو محکم بیرون فرستاد
_ینی دارم...اشتباه نمیکنم که؟....
پاهاشو تو شکمش جمع کرد و زیر مبل چمپاته زد ، چشم هاش برای تمرکز کردن روی نوشته های جلوش بیش از حد حساس بودن و دیدش مدام تار میشد
با ورق زدن دفتر ، تیکه های سوختش یواش روی پارکت فرود میومدن و هر از گاهی توجه ایزوکو رو به خودشون جلب میکردن
بیشتر صفحات آنالیز و تحلیل هاش از وسایل مختلف بود اما اون دنبال چیزه دیگه ای بود، چیزی که احوال روز های بدون باکوگو رو براش زنده کنه
_ماکرویوو، توستر....فیلم آلمایت...نه نه ...آها
دستش محکم روی یکی از صفحات فرود اومد و باعث شد چند تا از کاغذ هاش وا برن
ایزوکو نفس عمیقی کشید و شروع کرد به بلند بلند خوندن نوشته هاش:
_امروز کاچان بازم اذیتم کرد...چرا اینقدر باهام بده؟ من کاری کردم؟ چیزی گفتم که باهام بده؟ اما خب من جدی کاچان و دوست دارم، بنظرم فرد فوق العاده ایه درسته کنار اومدن باهاش بشدت سخته اما خب...کاچانه دیگه
YOU ARE READING
𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝑳𝒐𝒐𝒌 𝑩𝒂𝒄𝒌
Fanfictionباکوگو و میدوریا چند ساله که ازدواج کردن همه چی بنظر آروم و دوست داشتنی میومد تا وقتی که ایزوکو متوجه سرد شدن باکوگو میشه... ________ __________ -bakudeku -tododeku