Chapter 14🔞

442 47 37
                                    

این پارت اسماته سگی داره خب اسماته سگی!

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

قبل ازینکه بتونه خیلی دور بشه دست کاتسوکی به بازوی زخمیش چنگ انداخت و محکم همراه خودش داخل حموم کشیدش
بخاطر درد ناگهانیه دستش چشم هاش بیشتر از قبل پر شد و هق بلندی از لای لب هاش فرار کرد

-نکن لعنتی...داری بهم صدمه میزنی..

مشت هاش رو محکم به قفسه سینه ی پسر مو بلوند میکوبید و سعی میکرد از لای دست هاش فرار کنه

+هیش...ایزوکو 

با شنیدن زمزمه ی کاتسوکی و لحن نرمش حس کرد بدنش شل شده و هر لحظه ممکنه زانوهاش بیخیال تحمل وزنش بشن

چشم های سرخ و نیمه باز پسر روی لب های قرمز و خیس از اشک ایزوکو سر خورد 

+دلم برات تنگ شده....

مشت هاش لحظه ای شل شدن و ثانیه ای بعد لب های کاتسوکی وحشیانه روی لب های سرخ پسر سُر میخورد و از هر از گاهی لب پایینش رو میمکید و از تاج لب بالاییش گاز های آرومی میگرفت. دست هاش زیر تیشرت پسرک پوست نرم کمرش رو چنگ میزد و و با دست دیگش مچ های ظریفش رو بالای سرش روی دیواره سرد چفت کرده بود.

با حس تقلای پسر زیر دست هاش بالاخره از لب های کبودش دل کند و اجازه داد دوتاشون اکسیژن رو به ریه هاشون برسونن.
نگاه گرسنه اش روی پسری که با صورت سرخ و لب های متورم از بین مژه های بلندش نگاهش میکرد میخ شد
-خیلی زیبایی ایزوکو...خیلی زیاد

از روی لباس بوسه ای به قفسه سینه ی ایزوکو که محکم بالا و پایین میشد زد و با حس ضربان قلبش زیر لب هاش لبخندی زد که از دید پسر کوچیکتر پنهان موند

- قلبت مثل یه گنجشکِ کوچولو تند میزنه...

انگشتش رو روی پوست حساس نیپلش کشید و ما بین انگشت هاش پیچوندش و ناله ی دردمند پسر رو دراورد

-صداتم خیلی قشنگه..خیلی دوست داشتنی هستی


دست پسر موبلوند پشت گردنش تو موهاش چفت شده بود جوری صورتاشون رو به هم فشار میداد که انگار میخواست تا ته وجود ایزوکورو ببلعه و لعنت.. پسر موسبزتو رقت انگیز ترین حالت ممکن زیر فشار بدن کاتسوکی سفت شده بود.


با حس سفتیه عضو ایزوکو روی زانوش عمیق خندید و با پاش فشار آرومی به داخل رونش وارد کرد

- ولی اینجارو ببین... تو واقعا یه عروسک هرزه ای که هرجور بخوام باهات بازی کنم نه؟

با نشستن رد خیس لب هاش روی پوست گردنش ،پسر کوچیکتر ناله ی بلندی کرد. سعی کرد با تقلا دست هاش رو آزاد کنه ولی فقط حصار دست های کاتسوکی دور مچش دردناک تر شد

پسر بزرگتر یکبار دیگه لب هاش رو بوسید و بعد شلوارش رو کامل از پاهاش خارج کرد.
لب هاش بیصبرانه به داخل رون سفیدش چسبیدن و اون منطقه رو محکم مکید. دست های ایزوکو لای موهاش مشت شده بودن و با کشیدن موهاش داشت سعی میکرد سرش رو از پاهاش فاصله بده اما با گاز محکمی که از پوست حساسش گرفته شد صدای گریش توی محیط حمام پیچید

𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝑳𝒐𝒐𝒌 𝑩𝒂𝒄𝒌Where stories live. Discover now