e2

523 106 18
                                    

شیچن اهی کشید و کاغذ های توی دستش رو به طرف ایوانی که ارباب زاده چنگ اونجا درس میخوند برد...

قرار بود چند روز پیش یه اویز جدید بگیره...

ولی عموش گفته بود که اویز جدیدش هنوز اماده نیست چون حسابی خاصه و اون رو با مال وانگجی تو یه روز میده...

شیچن اویز خاص نمیخواست...
یه اویز ساده هم کافی بود...
مثل همیشه...

الان...

بدون اویز جدید احساس میکرد که اصلا بزرگ نشده...
توی همین فکر ها بود که متوجه چیزی شد...

موقع رد شدن از ایوان (بالکن) اصلی... جایی که ارباب زاده دومشون که تقریبا یک ماهی بود درس خوندن رو به صورت جدی شروع کرده بود متوجه چیزی شد...

به زودی ارباب زاده ووشیان به اونجا میاد تا درس رو شروع کنه...

اما پس وانگجی کجاست؟!

این اصلا خوب نیست!

اگه ارباب زاده مجبور بشه که خودش مرکب رو اماده کنه وانگجی به شدت تنبیه میشه...

نمیتونست بذاره!
سری قبل وانگجی به خاطر جای ترکه ها خیلی اذیت شده بود...

برای همین خیلی سریع کاغذ ها رو روی زمین گذاشت و سنگ مرکب رو برداشت و مشغول اماده کردن مرکب شد...

وقتی که یه مقداری اماده کرد سنگ رو مرتب سر جاش گذاشت و کاغذ ها رو برداشت و با عجله به طرف ایوان ارباب زاده خودش رفت...

وقتی که رسید درس ارباب زاده شروع شده بود...
اروم اب دهنش رو قورت داد...

میدونست قراره چی بشه...

بعد از کلاس ارباب زاده چنگ حسابی تنبیه میشد‌‌...

اما این به این معنی نبود که اجازه داره توی وظایف الانش تنبلی کنه!

سریع تعظیمی کرد و کنار ارباب زاده نشست و سنگ جوهر رو برداشت...

به نظر ارباب زاده خودش سنگ جوهر رو اماده کرده بود پس حسابی توی دردسر افتاده...

تا اخر کلاس توی سکوت نشست و هر زمان که جوهر تموم میشد سنگ رو میسابید و هر زمان که صفحه کاغذ پر میشد اون رو با کاغذ جدید عوض میکرد...

ولی...
تمام مدت به دست ارباب زاده نگاه کردن باعث شده بود یه چیزایی از خوندن و نوشتن متوجه بشه.‌‌‌..

و ارباب زاده...

وقتی که معلمش داشت درس میداد یه کلمه رو اشتباه نوشت‌...

نگاهش روی کلمه خیره مونده بود اما قبل از اینکه بتونه به ارباب زاده چیزی بگه معلم ارباب زاده با ترکه توی دستش محکم روی میز زد‌...

ارباب زاده کمی ترسید اما جرئت نداشت هیچ چیزی بگه...

معلم رو به شیچن گفت
-تو... میتونی بگی اربابت کجا رو اشتباه کرده؟

freedom2 : truthWhere stories live. Discover now