freedom2 : truth

e19

مینگجو واقعا کنجکاو بود...

هوان هر روز میرفت پیش دواگر و ساعت ها با هم حرف میزدند...

واقعا دوست داشت بدونه دارن چی میگن...

نکنه داشتند درباره اون حرف میزدند؟

خب درسته که گاهی بعضی از دارو های خوراکی رو یواشکی بیشتر از مقداری که پول میداد برمیداشت ولی...

ولی ...
واقعا قصد داشت خیلی زود پولش رو پس بده...

فقط این کار رو میکرد چون گاهی چیزی برای اینکه به هوایسانگ بده بخوره نداشت...

وایی... حالا باید چی کار میکرد؟

نکنه هوان داره در اضای اون پول بیشتر برای دواگر کار میکنه؟

چون اگه اینطوری باشه...
واقعا خیلی شرمنده میشد...

#

هوان به ظرف جوشونده نگاه کرد و گفت
-حالا... فکر میکنی واقعا کار کنه؟

دواگر شونه ای بالا انداخت

-روی خرگوش ها که جواب داده... اما قبل از اینکه رو آدما امتحانش کنیم... باید به چند تا حیوون دیگه هم بدیم که بخورن...

و بعد آروم اون ظرف جوشونده رو توی ظرفی که یه خالم خورده نون بود ریخت و آروم همش زد و بعد خورده نون ها رو توی ظرف دیگه ای ریخت و اروم گفت

-من معمولا این خورده نون ها رو بیرون خونه م میذارم و پرنده ها برای خوردنش میان... یه جورایی حس بدی دارم که قراره روشون امتحان کنم... ولی... اگه موفق بشیم... واقعا خیلی خوبه...

هوان هوم آرومی گفت و به دواگر نگاه کرد و گفت
-میخوای... من انجامش بدم؟

دواگر نگاهش کرد... هوان ادامه داد
-آخه... به نظر اصلا دلت نمیخواد انجامش بدی...

دواگر آروم سرش رو پایین انداخت و گفت
-خب... یه جورایی... از خیلی وقت پیش... من هر روز اون پرنده ها رو میدیدم... واقعا... سخته که بخوام...خرگوشا رو تازه گرفته بودم و در کل قصد داشتم به زودی بکشمشون و بخورمشون ولی این پرنده ها...

هوان اروم ظرف رو از دواگر گرفت و گفت
-من انجامش میدم... نگران نباش... اگه اون خرگوش ها طوریشون نشده... احتمالا پرنده ها هم چیزیشون نمیشه...

و بعد آروم با ظرف دونه ها بیرون رفت و اونو یه جایی کمی دور تر از خونه ریخت...

هوان آروم به خونه دواگر برگشت... واقعا امیدوار بود که این بار هم این جوشونده عمل کنه...

#

دواگر درحال درست کردن نهار بود که دری که معمولا مشتری هاش از اون وارد میشدند به صدا در اومد...
بلند گفت

-الان میام...

و بعد به طرف در رفت و اونو باز کرد‌...
با دیدن کسی که پشت در بود آه آرومی کشید...
-تویی...