شنیدی که میگن ماه پشت ابر نمیمونه؟
جیمین قرار بود خواننده بشه و با خانوادش زندگی خوبی رو داشته باشه ولی خبر نداشت که چه رازی رو دارن ازش مخفی میکنن، اما همیشه که قرار نبود اون راز باقی بمونه
جیمین چجوری باهاش کنار میاد؟ میتونه بازم مثل قبل به زندگ...
_یه سری از کارکنان خوب کار نمیکنن تو هم حسش کردی "آره حواسم بهشون هست اگه خواستن خطایی کنن اخراجشون میکنم _خوبه، تو این کار اختیار تام داری بالاخره معاون اینجایی
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
چا اون وو، معاون و دوست قدیمی کوک سن:25
از پشت میزش بلند شدو کت طوسی رنگشو از روی جالباسی برداشت، از اتاقش خارج شد و به سمت در خروجی شرکتش رفت، هرکی توی مسیر بود بهش احترام میذاشت و اون فقط با سر تکون دادن جوابشونو میداد، دو سالی بود که این شرکت رو تاسیس کرده بود، با اینکه از خیلیا که توی این کسب و کارن کم سن تر بود، اما به پشتوانه تلاش و هوش و تحصیلات خوبش تونسته بود توی این کار موفق باشه و یکی از بهترین و معروف ترین شرکت های کره بشه، شرکت بازرگانی قطعات خودروی جی کی. سوارماشین لامبورگینی قرمزش شد و به سمت خونش روند، خونش یه پنت هوس توی بهترین جای شهر بود، هوا تاریک شده بود و کمتر کسی توی خیابانوی اطراف خونش بودن، وارد یه کوچه شد که دید گوشه کوچه یه پسر نشسته رو پاهاش و به زمین خیره شده، فکر کرد نکنه اتفاقی براش افتاده باشه، ماشین رو پارک کرد و از ماشین پیاده شد تا سمت پسر بره که با دیدن چیزی که توی دستای پسر دید تعجب کرد، یه گربه زخمی تو دستاش بود و اون پسر مونارنجی داشت نوازشش میکرد، کنجکاو شده بود، پس یه گوشه ایستاد و به پسری نگاه کرد که خیره به یه نقطه بود و انگار روحش اصلا اونجا حضور نداشت
کوک . بیخیالش شدم و خواستم سوار ماشین شم اما با چیزی که دیدم دهنم باز موند، مگه اون گربه زخمی و خونی نبود ، پس چجوری الان سالمه و جوری راه میره انگار از اولم چیزیش نبود؟! پسره گربه رو بغلش گرفت و خواست بلند شه که سریع سرمو آوردم پایین و پشت سطل آشغال قایم شدم، چطور ممکنه!! اصلا اون کیه،باید بهش نزدیک شمو ازش سر در بیارم، یعنی ممکنه..؟
هوسوک
$پدر به نظرت جیمین قبول میکنه ¢مجبوره قبول کنه هوسوک، اینطوری برای امنیت خودش بهتره $اما پدر اون که نمیدونه دلیل بادیگار گرفتنمون چیه، خب اونوقت بهش بگیم چی، بگیم چون قراره تا دو ماه دیگه آیدول بشی از الان برات بادیگارد گرفتیم ، یا چون خیلی کیوت و نازی میترسیم کسی ازت بدزدتمون؟ ¢نمیدونم نمیدونم هوسوک، فقط میدونم نباید دلیل اصلیو بهش بگیم وگرنه از هم میپاشه، مخصوصا اون اتفاقی که تو گذشته براش افتاده، نظر تو چیه نامجونا؟ #به نظرم باید یه چیزی بگیم که به واقعیت نزدیک باشه تا شک نکنه بهش میگیم که دشمنای پدرت میخوان ازش اخاذی کنن و داروهاشو بدون مجوز ازش بخرن ، از هر راهی استفاده میکنن تا موفق شن، و اونوقت تو در خطری و باید برات بادیگارد بگیریم ¢ براوو، الحق که ضریب هوشیت 148ِ