تهیونگ
در ورودی ساختمونو هل داد و سریع وارد لابی ساختمون شد
نگران و حیرون به دور و ورش نگاه میکرد تا اثری از جیمین یا کوک پیدا کنه، با ندیدنشون به سمت آسانسور پا تند کرد تا به سمت اتاق کوک بره
دکمه آسانسور رو فشار داد ، وقتی در آسانسور باز شد خواست داخلش بشه ولی بین راه با شنیدن گریه های یکی ایستاد و به اتاقی که درش نیمه باز بود و گوشه ی سالن بود نگاهی کردصدای گریه براش آشنا بود، به سمت صدا قدم برداشت و تو دلش دعا میکرد که اتفاق بدی نیوفتاده باشه
در اتاقو باز کرد و به داخلش نگاهی انداخت
کوک رو دید که با حالت عصبانی و مضطرب توی اتاق قدم میزنه و دستاشو مشت کردهجیمینو دید که روی زمین نشسته بود و گریه ها و هق هق های مظلومانش توی اتاق پخش شده بود
سریع در اتاقو بست و نزدیک جیمین شد
کنارش زانو زد و صورتشو تو دستاش گرفت و سرشو بالا آورد تا بتونه ببینتشجیمین با حالت زار و ناراحتی بهش نگاه میکرد، ولی تو نگاهش یه چیز دیگم بود، چیزی شبیه ترس و شاید نفرت
استرس بدی گرفته بود، همونجور که صورتشو نوازش میکرد با صدای آرومی شروع به صحبت کرد
×چیشده بیبی، چرا گریه میکنی
جیمین سرشو عقب تر برد تا از دستاش فاصله بگیره
خودشو به دیوار پشت سرش چسبوند و دوباره گریه کردبا دیدن حال جیمین و صحبت نکردنش، روشو سمت کوک کرد که همچنان عصبی و مضطرب توی اتاق قدم میزد
×کوک چیشده
با نگرفتن جوابی با صدای بلند تری که دست کمی از داد نداشت، سوالشو تکرار کرد
×د لعنتی یه چیزی بگید دیگه
کوک ایستاد و بهش نگاهی کرد، نگاهی که ازش ناراحتی و استرس میبارید، دوباره به جیمین نگاه کرد و سرشو به علامت تاسف تکون داد که باعث شد حس و حال کوک به تهیونگ هم منتقل بشه
فلش بک
سمت سالن طبقه پایین رفت و با دیدن آکواریوم ماهیا به سمتشون رفت و سرشو چسبوند به شیشه و مشغول دیدن ماهیا شد
با حس کردن دست کسی که داره به شونش میزنه سرشو برگردوند و به شخص مقابلش نگاه کرد که با نگاه عجیب و پوزخندی که به لب داشت، نگاهش میکرد+شما؟
. دونستن اینکه من کیم به دردت نمیخوره ولی چیزایی که میخوام بهت بگم خیلی بدردبخوره
+منظورت چیه، چی میخوای بگیمرد سرشو جلوتر آورد و نزدیک گوشش زمزمه کرد
. چیزایی که میخوام بگم سِریّه، شاید اگه بقیه بفهمنش زندگی ددیات به خطر بیوفته
مچ دست جیمینو گرفت و اونو نزدیک خودش کشید
. شاید بهتر باشه یه جای خلوت تر باهم حرف بزنیم کوچولو، پس بدون اینکه جلب توجه کنی باهام بیا
![](https://img.wattpad.com/cover/310946445-288-k530628.jpg)
YOU ARE READING
take care of me
Fanfictionشنیدی که میگن ماه پشت ابر نمیمونه؟ جیمین قرار بود خواننده بشه و با خانوادش زندگی خوبی رو داشته باشه ولی خبر نداشت که چه رازی رو دارن ازش مخفی میکنن، اما همیشه که قرار نبود اون راز باقی بمونه جیمین چجوری باهاش کنار میاد؟ میتونه بازم مثل قبل به زندگ...