پارت 10

894 182 174
                                    

عصبی لگدی به سینه ی مرد زد و همونطور که پوزخندی بابت وضعیت مرد میزد، تفنگ مخصوص و طلاکوب شدشو از جیبش در آورد و به سمت مرد گرفت
. ق... قرباننن خ. خخخواش میکنم، من که بب بهتون همه چیو گ گگفتم
×آره ولی میدونی چیه، من قول نداده بودم که نکشمت، وقتی رفتی اون دنیا منتظر اربابتم باش چون به زودی قراره بیاد پیشتت

مرد عقب عقب میرفت و التماس میکرد تا ازش بگذره ولی تهیونگ تصمیمشو گرفته بود، باید باندشو از وجود موش کثیفی مثل اون که برای جانگ سونگ ها کار می‌کرد پاک کنه،
اون پیرمرد عوضی خودش باید به حسابش میرسید، میخواست کار مرد روی زمین رو تموم کنه ولی با فکری که به ذهنش رسید نظرش عوض شد، به هر حال این پنج نفر از زیردستایی که کنارش بودن جز مطمئن ترین ها بودن و میدونستن که اون چیه پس چرا خونشو نخوره؟
اینطوری جیمین هم به خاطر صدای اسلحه اذیت نمیشد

پس طی یک تصمیم آنی به سمتش حمله ور شد و گردن مرد رو درید...















الان وقت خوبی بود برای اینکه فرار کنه، یکم به اطرافش نگاه کرد، چیزی همراهش نداشت که بخواد برداره، خواست از اتاق بره بیرون و فرار کنه که با چیزی که به ذهنش اومد محکم زد تو سرش

+آخخخخ سرممم
گوشیمو جا گذاشتم، پوففف چقد تو حواس پرتی جیمین آخه آدم گوشیشو یادش میره

برگشت و همه جا رو گشت، روی تخت، روی قفسه های تزیینی، حتی روی زمینم گشت ولی هیچی نبود
خواست بیخیال گوشی بشه که چشمم خورد به کشوی طلاییِ قشنگی که گوشه ی اتاق شاهانه ی وی بود، بد نبود اون جا رو هم بگرده نه؟
در اول کشو رو باز کرد که چشمم خورد به پیرهن های گرون و مارک دار، یقینن اگه الان تو این موقعیت نبود یه چندتاشو باخودش میبرد چون بدجوری چشمشو گرفته بود، ولی مگه اون دزد بود؟ ای کاش میتونست از وی بپرسه که از کجا اینا رو خریده، بیخیال فکرای تو سرش شد و همهِ لباسا رو ریخت بیرون تا دنبال گوشیش بگرده، وقتی مطمئن شد که اونجا چیزی نیست و حسابی به خاطر اینکه از وی انتقام بگیره لباساشو چروک کرد و توش تف انداخت، رفت سراغ کشوی بعدی
ولی با صحنه ی خجالت آوری رو به رو شد، چون تمام لباس زیرای وی جلو چشماش قرار گرفت، با کنجکاوی یکیشون رو در آورد و جلوی صورتش گرفت

+واووو چقد شرتش بزرگه دوتایِ من توش جا میشه

فضولیش کار دستش داد چون همه ی شرتا رو در می آورد و نگاه میکرد، شرتاش همه برند های روز بود، دونه دونه همه ی شرتا رو میریخت بیرون و میرفت سراغ نگاه کردن به بقیش، به هر حال که قرار بود فرار کنه و دیگه چشمش به وی نمیوفتاد پس بهتر بود هر کاری میخواد بکنه همین الان بکنه

+این وی واقعااا توی لباس پوشیدن مهارت دارههه، واووو

بعد از کلی ریخت و پاش، وقتی مطمئن شد خوب انتقام گرفته، روی همه ی لباسا و شرتای مارکش که روی زمین ریخته بود لگد گرفت و از روشون رد شد،گوشیشو پیدا نکرده بود ولی تو این شرایط جون خودش مهم تر از گوشیش بود، از اتاق اومد بیرون و مثل فیلمای پلیسی سنگر گرفت و همه جا رو پایید، وقتی از نبود کسی مطمئن شد دوباره به راه افتاد و خودشو به دری که منتهی به حیاط میشد رسوند،
آروم آروم درو باز کرد و تو دلش به خودش فایتینگ گفت، خب تا اون جایی که تو دیدش بود کسی تو حیاط نبود پس کارش راحت بود، البته حیاط خیلی بزرگ بود و پر از گل و درخت و مجسمه داشت و به همه جا دید نداشت ولی تو مسیرش کسی نبود و همین کافی بود، بدو بدو به سمت در خروجی رفت ولی با صدای نعره و فریادی که از یه سمت حیاط شنید سر جاش وایساد و به سمت صدا سر چرخوند.

take care of meWhere stories live. Discover now